سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سخنان برگزیده

 

اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر، پرستویی که مقصد را در کوچ می‌بیند، از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد
مکه برای شما، فکه برای من!
بالی نمی خواهم، این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند...

خدایا ، آنان که به من بدی کردند مرا هوشیار کردند ، آنان که از من انتقاد کردند به من راه و رسم زندگی آموختند ، آنان که به من بی اعتنایی کردند به من صبر و تحمل آموختند ، آنان که به من خوبی کردند به من مهر و وفا آموختند. پس خدایا ، به همه اینان که باعث تعالی دنیا و آخرت من شدند ، خیر و نیکی برسان.

مؤمن سکوت می‌کند تا سالم ماند و سخن می‏‌گوید تا سود برد.
.............................................
« آدم‌های بزرگ، سکوت را بر سخن گفتن برمی‌گزینند »
.............................................
« آدم‌های متوسط، گاهی سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می‌دهند »
.............................................
« آدم‌های کوچک، با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می‌گیرند »
.............................................
« افسوس‌های ناشی از سهل‌انگاری را بیاد آر و محکم‌کاری و دوراندیشی را در پیش گیر »
.............................................
« به پیامدها بیندیش تا در بحران‌ها گرفتار نشوی »

 



[ چهارشنبه 91/3/10 ] [ 3:13 عصر ] [ مرجان ] نظر
دلت را محکم تر اگر بتکانی ...

دلت را محکم تر اگر بتکانی...
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت
همان آرزوهایی که خواب بود
همان حسرت هایی که گذشت
دلت را محکم تر اگر بتکانی ...
تمام خاطره هایت می ریزد
تمام آن خاطرات ترک خورده
تمام اشک ها و بغض هایت
دلت را محکم تر اگر بتکانی ...
تمام کینه هایت هم می ریزد



[ دوشنبه 91/2/25 ] [ 7:14 عصر ] [ مرجان ] نظر
اسطوره های از یاد رفته

به یمن پاسداشت روز فردوسی

تاریخ را که ورق میزدم نام فردوسی بر صفحه آن خودنمایی می کرد امروز 25 اردیبهشت ماه مصادف با بزرگداشتش است به بهانه روز تولدش روزنامه ها برایش ویژه نامه چاپ می کنند ، توس برایش بزرگداشت می گیرد اما بازهم او مظلومترین شاعری است که می شناسم.
چرا ما مشهدی ها که ادعای فرهنگ می کنیم هنوز نتوانسته ایم قیمت چنین شاعری را بشناسیم هر سال این گله را از خود می کنیم اما هنوز هم تلاشی برای شناخت بیشترش نداریم امسال هم شروع شد اما بازهم با حرف تمام می شود و می رود به ناکجا ...
این را من می گویم که از چنین شاعری که زبان فارسی وامدار سخن اوست، اندکی بیش نمی دانم.
هر چه هم که در باره اش می دانم، چیزی بیشتر از آنی نیست که همگان می دانند و گناه کم دانستن من و من ها، به گردن آنهایی است که اصلی ترین وظیفه شان، شناساندن چنین مردانی است که در تاریخ فرهنگ و هنر و ادب این مرز و بوم زیسته اند و نام و جان و مال خویش رانثار راهی کرده اند که به آن معتقد بوده اند.
فردوسی را کم می شناسیم...
نامش را بیشتر به خاطر یکی دو میدان شهر به یاد داریم میدانی که در مشهد و تهران به نامش کرده اند و مجسمه ای که سالهاست در میان این دو میدان خودنمایی می کند.
بسیاری خواهند گفت در بزرگداشت این شاعر که او را "بزرگترین شاعر پارسی گو" می نامند، کارهای بسیاری انجام شده، برایش مجلسها گرفته اند و بزرگداشتها برگزار نموده اند، اما آیا ارزش چنین شاعری، همان یکی دو همایش یک روزه در طول سال است و یکی دو برنامه چند دقیقه ای و کلیشه ای صدا و سیما که در نمایش شاهنامه خوانی خلاصه می شود؟
آیا به راستی ما همان ارزش و احترامی را به فردوسی می گذاریم که انگلیسی ها به شکسپیر می گذارند و یونانی ها به «هومر»؟ به راستی آیا ما تلاشی همپای انگلیسی ها یا یونانی ها در راستای بزرگداشت این شاعر جهانی انجام داده ایم؟
انجام داده ایم اما چه سود؟ شاهنامه اش را بر دیوار میدان فردوسی نقش زدیم اما به خاطر به پاس مشقت هایش در نگارش فردوسی محوش کردند غافل از آنکه دیوار سفید میدان فردوسی برای همگان یادگاری شد به قدمت شاهنامه امروز هرزگاهی مردم شهر از کنار دیوار سفید میدان فردوسی که گذر می کنند مظلومیت فردوسی و شاهنامه را به یاد خواهند آورد.
راستی تلاش ما در راه بزرگداشت دستاوردهای چنین شاعری تاکنون به چه نتیجه ای ختم شده است؟ فیلم خوبی بر اساس این اثر حماسی ساخته ایم؟ تصویرگری اش کرده ایم؟از آن انیمیشن ساخته ایم به راستی، چه تلاشی برای شناساندن این چهره جهانی به مردم سرزمین مادری اش انجام داده ایم؟
چرا باید کودکان سرزمین ما، اسطوره ها و شخصیتهای داستانی ادبیات فانتزی غرب را بیشتر و بهتر از شخصیتهای ادبیات خودی بشناسند؟ چرا آنها باید بدانند که «اسپایدرمن» و «بتمن » و «تن تن» و هزار شخصیت انسانی و حیوانی ادبیات فانتزی غرب چه شکل و شمایلی دارند، اما حتی نتوانند تصور کنند که «رستم» می تواند چگونه باشد؟!
به کودکانمان می گوییم پارسی را پاس بدارید اما چرا نگارنده آن را پاس نمی داریم چرا تنها نام شاهنامه را یدک می کشیم در حالی که حتی شخصیت های آن را نمی شناسیم .
چرا مثلا باید جلد ششم «هری پاتر» در کمتر از یک هفته از انتشار آن در آمریکا، ترجمه شده و در دسترس کودکان و نوجوانان ایرانی باشد، اما هنوز هیچکس به فکر این نیفتاده تا از انبوه داستانهای شاهنامه، یکی را برای کودکش بازنویسی و ساده کند!
این ها را گفتم تا بدانید در دنیای مدرن غرب غرق شده ایم غافل از آنکه از واژه پارسی تنها نام آن را یدک می کشیم .
فردوسی ،حافظ، سعدی،عطار،خیام و... اسطوره هایی هستند که نباید از یادها رخت ببندند نباید از دیوارهای شهر محو شوند نباید...
البته چند سالی است شهرداری مشهد قدم هایی برای ماندگاری اسطوره های کهن پارسی در دل شهر برداشته هرچند اندک است اما جای بس خوشحالی دارد .
امروز اگر به فرهنگسرای بهشت بروید فردوسی در آنجا خودنمایی می کند شاهنامه فردوسی مثل گذشته اما کمی مدرن تر از قبل پرده خوانی می شود وب ه نوعی مراسم کهن شاهنامه خوانی در اینجا زنده شده است.
کمی ان طرف تر فرهنگسرای کودک و آینده شاهنامه را به کودکان معرفی می کند هرچند انتظار بیش از این می رود اما بازهم جای بس امیدواری دارد.
چرا که انگار قرار است قدم هایی در شهر فردوسی برداشته شود هر چند دارد دیر می شود فرصت کم است اسطوره های غربی روز به روز تولید و تکثیر می شوند و ما از اسطوره های خود غافلیم چرا ما گام هایی برمی داریم اما وسط راه می مانیم چرا نباید ما اسطوره هایمان رابه جهانیان بشناسانیم چرا هنوز غافلیم...
حرفهای نگفته بسیار است! بگذریم ...
روز فردوسی تمام شد اما نه بهشت برایش پاسداشتی گرفت و نه دیوارنقاشی شده میدان فردوسی مجدد رونمایی شد و نه دیگر هیچ ...
هیچ اتفاقی در این شهر به آشتی مردم با اسطوره ها ختم نشد فرصتی نیست اسطوره ها در خطر فراموشی هستند بیایید بجای نامگذاری خیابان و میدان و کوچه و پارک و بوستان و ... اسطوره ها را به کودکان و نوجوانانمان بشناسانیم، امروز فرهنگ در معرض فراموشی است.

 

 



[ دوشنبه 91/2/25 ] [ 1:32 عصر ] [ مرجان ] نظر
روزی برای مادرم

عشق یعنی مادر
صبر یعنی یک زن
مهر یعنی دختر
نور یعنی خواهر هر چه هستی ...
عشق
صبر
مهر
نور
روزت مبارک


علی رقم روزها و جمعه های گذشته که روزم رو با تنظیم خبر و رفتن به آفیش خبری و سوژه یابی و ... به شب می رسونم اما این هفته به خاطر خاص بودنش تصمیم گرفتم کمی بیشتر کنار خانواده باشم به طوری که تمام جلسات و آفیش های خبری و کلا هر موضوعی که به کار بیرون از خونه مربوط میشه رو گذاشتم کنار
تصمیم گرفتم بعدظهر 5شنبه تا جمعه شب رو در اختیار حرفه سخت اما جذاب و دوست داشتنی خانه داری باشم .
روز مادر و پاسداشت از مقام زن و من دوست دارم این روز در کنار جشن هرساله ای که با اعضای خانواده تدارک می بینیم کمی فراتر برم به همین خاطر تصمیم گرفتم کارخبر تعطیل کنم و نذارم مامانم کارای خونه رو انجام بده تا الان که موفق بودم چون تقریبا تمام کارای خونه رو انجام دادم فقط مونده تدارک جشن روز مادر...
امروز داشتم به این فکر می کردم که مامانم چقدر کار می کنه حتی بیشتر از منی که صب تا شب بیرونم
مامانم گاهی وقت ها خیلی خسته میشه اما هیچوقت نشده که این خستگی رو به روی خودش بیاره دوست دارم بیشتر کنار پدر و مادرم باشم اما ...
اما حرفه خبرنگاری نمیذاره چون یک خبرنگار فقط به خانواده اش تعلق نداره بلکه همه جا باید حضور داشته باشه
باید سختی ها و مشکلات و مسائل جامعه رو بازگو کنه گاهی از شادی بنویسه گاهی از غم ،گاهی با سیاست هم بازی شه گاهی از فرهنگ بی فرهنگی بنویسه ،و گاهی ...
اما دارم سعی خودم می کنم مسائل کارم به هیچ عنوان با مسائل خونه تداخل ندم
دارم سعی می کنم بیشتر از گذشته کنار خانواده ام باشم
هنوز خیلی عقبم نمی دونم این روزا چرا هرچی بیشتر تلاش می کنم کمتر به نتیجه میرسم
انگار توی یک جاده ای استادم که هرچی راه میرم به انتها نمیرسم
کاش می فهمیدم ....



[ جمعه 91/2/22 ] [ 2:52 عصر ] [ مرجان ] نظر
دوستان من هم رفتنی ام ...

برداشت دوم
سلام از پیام های زیباتون در مطلب چند برداشت از زندگی ممنون
خوشحالم که به این مسائل فکر کردید و به نوعی حتی تجربه داشتید.
از نوشتن این مطلب میخواستم به اینجا برسم که بگم لازمه ادم چند دقیقه ای رو به دیگران فکر کنه باورکنید تجربه کنار دیگزان بودن به خصوص تجربه های سخت و گاهی تلخ باعث میشه آدم قدر زندگی و موقعیت هایی رو که داره بیشتر بدونه
من ی حبرنگار حوزه فرهنگی و اجتماعی هستم و با گروه های مختلفی از جامعه سرو کار دارم از غنی گرفته تا فقیر از تحصیل کرده تا بی سواد ،معتاد ،متکدی، روانی،سالمند،کارتون خواب،کودک خیابانی،قاچاقچی و...
سوالی که همیشه در برخورد با این افراد برام پیش میاد این که چرا این افراد به اینجا رسیدن؟
حتی گاهی از خودم بدم میاد که چرا به عنوان یک خبرنگار حوزه اجتماعی از خیلی مسائل و معضلات غافلم ....
چند روز پیش یک ماشین مدل بالا کنار خیابون نگه داشت که توش 10 ،دوازده تا بچه بودن و هر کدومشون ی محله پیاده شدن و رفتن دنبال گدایی اعصابم ریخت بهم وقتی این صحنه رو دیدم و من نتونستم کاری کنم جز اینکه شماره ماشین بردارم و بدم به ...
بعضی وقت ها به این فکر میکنم که کاش هیچوقت واژه ای به نام معضلات اجتماعی توی جامعه وجود نداشت کاش...
اما خوبه ادم گاهی به این مسائل فکر کنه و به این نتیجه برسه که چقدرتوی زندگی کم کاری کرده می تونسته کمک کنه و نکرده
اینکه ممکن یه دقیقه دیگه تو دنیا نباشه و حالا که هست چرا قدمی برنمیداره خدایا یعنی میشه هیچ معضلی توی جامعه نباشه
کاش هیچ مادر پدری به خانه سالمندان نمی رفت
کاش هیچ متکدی نبود
کاش کودک خیابانی وجود نداشت
کاش قاچاقچی نبود اینطوری معتادم نبود بعد دیگه دزدم پیدا نمی شد و...

خدایا کاش می شد از این تجربه ها درس گرفت.

برداشت سوم

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق می کنه
گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه!!!
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم می میرم
گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
حالا سوالم اینه که
من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن:نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی
مارفتنی هستیم،مگه وقتش فرقی هم داره ؟
باز خندید و رفت، دل من رو هم با خودش برد!
بدان و آگاه باش که تو شایسته
آنی و از نیک ترین مهربانان هستی
برای آنان که یادشون رفته من رفتنی ام ...
حرص می زنند و دیگران را می آزارند ...
دوستان من هم رفتنی ام مرا ببخشید از ته دل ...

 

 



[ جمعه 91/2/15 ] [ 12:30 صبح ] [ مرجان ] نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه