سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چند برداشت از زندگی...

تا حالا چند با رفتی خانه سالمندان؟
چند بار رفتی دیدن کودکان بی سرپرست؟
اصلا اسم آسایشگاه جانبازان به گوشت خورده؟
تا به حال شده بری عیادت کودکان سرطانی؟
شده بری عیادت بیماران؟
چند بار بوی خوش مرقد شهدا رو استشمام کردی؟
اصلا می دونی پدر بزرگ و مادربزرگت کجا دفن شدن؟
چند شب گشنگی و تشنگی رو تجربه کردی؟
شده به جای پتوی گلبافت یه گوشه خیابون روی کارتن بخوابی؟
شده دو ساعت روی ویلچر بشینی؟
شده اینقدر تو خماری و بی پولی غرق بشی که نه راه پس داشته باشی و نه راه پیش؟
شده ...
برداشت اول
سکوت
به سوالات بالا خوب فکر کنید ...
سعی کنید خودتون تنها واسه 2 دقیقه با این جملات همراه کنید.
چه حسی دارید؟
سخته، دردناکه، دیگه طاقت ندارید، دوست داری تجربه کنی،سردتون شد،به آرامش رسیدین، افسوس خوردین، دوست داری ادامه بدی، خسته شدی دیگه نمی تونی تحمل کنی ...
اما باید ادامه بدی امشب قبل از اینکه بخوابی فقط یکم به این مسائل فکر کن
دوست دارم فراتر از این سوالات پیش بری
می خوام از این فرصت استفاده کنید واسه همین برداشت دوم میذارم واسه فردا شب ...

 

 

 

 

 

 

 



[ دوشنبه 91/2/11 ] [ 12:15 صبح ] [ مرجان ] نظر
چتری به وسعت همه

سلام
چرا دعوا می کنید بزارید شروع کنم شاید دلیلم قانع کننده باشه ای بابا ... خوب ببخشید دیگه
می دونم قرار بود تاخیر نداشته باشم اما خوب گاهی وقت ها ادم ها نمی تونن روی قولشون باشن اونم یکی مثل من خبرنگار که حتی گاهی از خودمم فراموش می کنم .
ناسلامتی ما داریم روی زمینی زندگی می کنیم که روزی چند بار خودش دور می زنه از این بشر پر مدعا که دیگه گله ای نیست...
نمی دونم چرا این روزها از زمینی بودن خسته شدم دوست دارم به اسمون نزدیک تر بشم یه جورایی از فرش به عرش
خیلی سخته اما به نظر من اگه خدا بخواد هیچ کاری نشد نداره فقط باید یکم اراده داشت البته این عرش و فرشی که میگم منظورم جنبه مادی نیست ها!!
از خدا خواستم خودش کمکم کنه بتونم مسائل زندگیم با مصلحت خودش رفع کنم هیچوقت از خدا به زور چیزی نگیرید چون اون موقع است که وای وای !! اگه اشتباه کرده باشید دیگه نمی تونید پیش خدا گله کنید .
مثل من زندگیتون بسپرید به خدا و بزارید باران سرنوشت هر چقدر که دوست داره بباره چتر من که خداست ...
شما چی با خودتون چتر برداشتین؟؟نکنه یه وقت خیس بشین چون ممکن تو راه پر پیچ و خم زندگی به برف و تگرگ هم برخورد کنید چتر من که مطمئنه چتر شما چی؟؟



[ یکشنبه 91/2/10 ] [ 11:42 عصر ] [ مرجان ] نظر
ثبت خاطره ها

این روزها حال و هوای عجیبی دارم طوری که همه دوستان و همکاران مدام برام مطالب زیبا می فرستن همه میخوان یه جوری دلداریم بدن میخوان به جوری باهام همدردی کنن اما نمی دونن که حاضر نیستم خلوت عاشقانه ای رو که با خودم و خدا دارم و بین کسی تقسیم کنم.

دوست داشتم مطالبی رو که برام فرستادن بذارم تو دریچه تا از دریچه وبلاگم از کلام دوستان عبرت بگیرم و بتونم بیشتر فکر کنم.

از طرفی این روزها رو میتونم به یادگار ثبت کنم.

راحله برام نوشته بود...

زندگی میکنم ... حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!!!

چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم میسازد

بگذار هر چه از دست میرود برود؛

من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد،

حتی زندگی...

روزگارا:

تو اگر سخت به من میگیری،

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

گرچه دلگیرتر از دیروزم،

گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،

لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست

زندگی باید کرد

الهه هم برام نوشته بود....


این همه غربت تلخ
این همه تنهایی
این همه غم ز کجاست؟؟
من امیدم به خداست...

این همه دلتنگی
این همه فاصله تا رویاها
این همه غم ز کجاست؟؟
من امیدم به خداست...

من امیدم به همین ذره نور اینجاست
من امیدم به همین خلوت سرد
به همین یاد نگاه
به همین دغدغه ها
به همین رویاهاست
من امیدم به خداست

 




[ یکشنبه 91/2/3 ] [ 7:5 عصر ] [ مرجان ] نظر
حس بودن ...

این روزها اتفاقاتی توی زندگی من به وجود اومد که نمی دونم چه حکمتی داشت اما باعث شدیک طرف زندگیم به حرم امام رضا(ع) ختم بشه طوری که هر روز دارم میرم زیارت امام رضا(ع) ، تنها جایی که احساس بودن می کنم تنها جایی که واژه آرامش از عمق وجود حس می کنم.

امروز داشتم حرم امام رضا(ع) نماز می خوندم وقتی به خودم اومدم دیدم تمام فرش های محوطه صحن حرم جمع کردن فقط من بودم یه فرش و قطره های بارون ...

نمی دونم چرا متوجه بارون نشدم اما تا به حال این فضا رو حس نکرده بودم خیلی لذت بخش بود خیلی... جای همه شما وبلاگ نویسا و وبلاگ خونایی که دلتون مثل آسمون بی کرانه و به پاکی و زیبایی بارونه و یه جورایی امام رضایی خالی ...

بعد زیارت رفتم کلی زیر بارون توی صحن و سرای حرم مطهر رضوی قدم زدم نایب و الزیاره همه وبلاگی ها بودم...

سکوت معنوی حرم ،قطره های بارون،زیارت نامه،پنجره فولاد ،کبوترای امام رضا (ع) باورم نمیشه فضای آرامش بخشی بود اینقدر به آرامش رسیدم اینقدر لذت بخش بود که هنوز دارم  این فضا رو حس می کنم.

امروز با تجربه حضور در این فضا انرژی گرفتم به خودم امیدوار شدم  آخه حس می کردم دارم از دست میرم ...

حداقل خوشحالم اتفاقاتی که این چند هفته تو زندگی من افتاد با وجود اینکه توجیه نشدم و ذهن من و با سوالات زیادی درگیر کرد  اما حداقل کمک کرد تا به خدا نزدیک تر بشم نزدیک تر از گذشته ... خوشحالم که خدا مصلحتم رسیدن به خودش قرار داده...

 

  



[ یکشنبه 91/2/3 ] [ 6:50 عصر ] [ مرجان ] نظر
گذر...

آرام باش ... آرام ،

فکر هایت را قورت بده

اشک هایت را روانه کن ،روانه جویبار خاطره ها

و امید داشته باش که زندگی جاریست ....

چرا که نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم می گذرد،آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز  ... 

لحظه ها می گذرند نه تو مانی و نه من

آنچه می ماند خاطره هاست خاطره های من و تو ...



[ پنج شنبه 91/1/31 ] [ 12:56 عصر ] [ مرجان ] نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه