سفارش تبلیغ
صبا ویژن
میراثی در دل طبیعت؛از جولان روسها و بزمهای وکیل الرعایا تا تفرجگ

با قرار گرفتن حرم مطهر امام رضا(ع) در دل شهر مشهد این شهر از دیرباز به عنوان شهری فرهنگی و مذهبی شهره عام و خاص بوده است به طوری که جهانیان، این شهر را به عنوان مشهد امام رضا(ع) می‌شناسند اما در کنار تمام زیبایی‌های معنوی و فرهنگی که درشهر مشهد وجود دارد و سالانه بیش از 25 میلیون زائر را شیفته خود می‌کند، اما در کنار این معنویت، شهر مشهد جاذبه‌های طبیعی فراوانی نیز دارد که آن را تبدیل به شهری توریستی کرده است.

از این رو در کنار زائران، گردشگران زیادی نیز به منظور بهره مندی از جاذبه‌های طبیعی و گردشگری وارد شهر مشهد می‌شوند بنابراین با توجه به حضور گسترده زائران و گردشگران در تمام ایام سال، شهر مشهد نیازمند امکانات و زیر ساخت‌های تفریحی و رفاهی برای ماندگاری صنعت توریسم و زیارت است.

از این رو توجه به جاذبه‌های طبیعی و تفرجگاه‌های شهر مشهد با توجه به حضور زائران، مجاوران و گردشگرانی که در طول سال به این مکان‌ها مراجعه می‌کنند یکی از ضرورت‌های صنعت گردشگری به شمار می‌رود.

یکی از این جاذبه‌های طبیعی "پارک جنگلی وکیل اباد" است که به دلیل قدمت، گستردگی و حفظ جاذبه‌های طبیعی علاقمندان به طبیعت را به خود جذب می‌کند.پارک جنگلی وکیل اباد یکی از تفرجگاه‌ها و مراکز ییلاقی مشهد است که در گذشته به "میر طراز" شهرت داشته و با مساحتی بالغ بر 70هکتار دارای باغی طبیعی و انبوه از درختان نار، کاج و درختانی کهنسال است و با اب قناتی که سرچشمه آن بند گلستان بوده آبیاری می‌شوند و رودخانه‌ای فصلی که فضایی دل انگیز در این پارک جنگلی ایجاد کرده است.

اگر به تاریخچه این پارک جنگلی برگردیم؛ این مکان در گذشته جزو املاک وکیل الرعایا حاج حسین ملک بوده که در سال 1348هجری شمسی به طور رسمی وقف عامه مردم شده است به همین منظور این ملک اکنون در اختیار شهرداری مشهد قرار دارد و منزل کوچک حاج حسین ملک نیز که در وسط باغ بنا شده است به عنوان موزه حیات وحش پذیرای عموم است.

پارک جنگلی وکیل اباد دارای 60هزار اصله درخت است که عمر انها به بیش از 100سال می‌رسد بنابراین در کنار جاذبه‌های تفریحی گردشگری یکی از جاذبه‌های زیست محیطی نیز به شمار می‌رود. 

اما از سال 83 که این پارک در اختیار شهرداری مشهد قرار گرفته است شاهد تغییرات زیادی در این پارک جنگلی بودیم به طوری که این پارک قدیمی با پستی و بلندی‌های طبیعی و درختان کاج وچنار از گذشته‌های دور به عنوان یکی از مراکز ییلاقی حاشیه  مشهد محسوب می‌شده و شهرداری با احداث خیابان، کف سازی معابر، ایجاد آب نما، اقامتگاه‌های موقت و تأسیسات بهداشتی و روشنایی بر امکانات این پارک افزوده است اما نباید فراموش کرد که پارک جنگلی وکیل آباد همانند جنگل گلستان یکی از جاذبه‌های طبیعی استان خراسان به شمار می‌رود بنابراین نباید دست خوش تغییرات زیست محیطی و تخریب قرار گیرد و در کنار حفظ منابع طبیعی این تفرجگاه؛ باید به زیرساخت‌های فرهنگی، تفریحی و رفاهی آن نیز توجه کرد.

سید حسن ریحانی، مدیر نظارت بر پروژه‌های عمرانی شهرداری مشهد در گفت وگو با خبرنگار مکتوب می‌گوید: پارک وکیل اباد دارای مساحتی به وسعت 259659 متر مربع به عنوان بزرگترین پارک جنگلی شهر مشهد از سال 1348 توسط حسین آقای ملک به صورت رسمی وقف استفاده عموم قرار گرفت.البته باغ وکیل اباد تا سال 83 تنها به عنوان یک باغ و تفرجگاه طبیعی مورد بهره برداری مردم قرار می‌گرفت و متاسفانه در این مدت به مکانی برای جولان اسب سواران تبدیل شده بود و عده ای نیز در این باغ به کسب و کارهای غیر قانونی می‌پرداختند.

وی می‌افزاید: سال 83 عملیات بازپیرایی این باغ آغاز شد و تا به امروز در 9 مرحله این بازپیرایی انجام شده است و مراحل دیگر نیز در حال پیگیری می‌باشد البته باغ وکیل اباد طی سالیان دستخوش اتفاقات زیادی بوده یکی از این اتفاقات حضور روس‌ها و اتراق انها در جنگل وکیل اباد بوده است، ضمن اینکه گفته می‌شود محمدرضا شاه پهلوی نیز به این مکان امده و بزم‌های وکیل الرعایا حاج حسین ملک نیز در این ملک صورت می‌گرفته است .

احیای سه قنات در پارک جنگلی وکیل اباد

ریحانی اظهار می‌کند:پس از فوت حاج حسین ملک در زمان جنگ تحمیلی و پس از ان نیروهای بسیج در این جنگل تمرین داده می‌شدند و امروز این مکان که شاهد حضور بزرگان زیادی بوده در اختیار زائران و مجاوران امام رضا(ع) قرار گرفته است اما همچنان درختان 100ساله این جنگل استوار هستند و قنات فرتوت آن که بیش از یک قرن به رودخانه و درختان را جلا می‌بخشید امروز هر چند همانند گذشته پر اب نیست اما نفس‌هایش هنوز هم به رودخانه و درختان پارک جنگلی وکیل آباد می‌رسد.

 

سه قنات در پارک وکیل اباد وجود دارد که در حال حاضر احیا و مورد بازسازی قرار گرفته اند چرا که این جنگل از روزگاران قدیم توسط همین سه قنات آبیاری می‌شده که آب ان از بند گلستان است هرچند طی سال‌های گذشته باغات اطراف با سو زدن به این قنات به طور غیر قانونی از این آب استفاده می‌کردند و این امر سبب خشک شدن و کم آب رودخانه شده است ضمن اینکه ریزش قنات به دلیل قدمتی که دارد سبب ریزش و مشکلات آبرسانی به این پارک جنگلی شده بود.

امکانات رفاهی با حفظ اصالت طبیعی

مدیر نظارت بر پروژه‌های عمرانی شهرداری مشهد می‌گوید: گسترش حضور شهروندان به این پارک سبب شد تا کمبودهای رفاهی در این مکان احساس شود بنابراین ایجاد پارکینگ، سرویس‌های بهداشتی، فروشگاه، نمازخانه، آلاچیق از جمله مواردی بود که در کنار روشنایی، کف سازی و ... در این پارک جنگلی فراهم شد.به طوری که در حال حاضر ایجاد 60چشمه سرویس بهداشتی، احیای 3هزار درخت با عمر 100ساله و کاشت 6هزار درخت و نگهداری از 70هزار درخت تنومند در کنار بازپیرایی این جنگل با بهره مندی از مصالحی طبیعی مانند سنگ و چوب از دیگر اقدامات صورت گرفته در این پارک جنگلی است.گونه‌های گیاهی موجود در این بوستان شامل افرا، کاج، توت، اشن،چنار و صنوبراست که هر سال 5هزار اصله نهال نیز کاشته می‌شود.

ریحانی عنوان می‌کند: پارک جنگلی وکیل آباد یکی از پارک‌های وسیع و قدیمی کلانشهر مشهد است که در 8 کیلومتری جنوب غربی مشهد واقع شده و با بزرگراه عریض و زیبای وکیل آباد به میدان آزادی و پارک بزرگ ملت مشهد مرتبط می‌شود. از دیگر راه های ارتباط به پارک جنگلی وکیل آباد می توان به خط یک مترو مشهد اشاره کرد که از فرودگاه مشهد"جنوب شرقی مشهد" بوسیله خط 1 مترو به پارک جنگلی وکیل آباد"جنوب غربی مشهد" متصل می‌شود که مسافران، زائران و گردشگران می‌توانند بوسیله مترو در کمتر از 50 دقیقه به این پارک جنگلی زیبا دسترسی داشته باشند.

نقاط ضعف و قوت پارک وکیل آباد از زبان مردم

اکبر اسکندری یکی از زائرانی است که از شهر یزد به مشهد سفر کرده است وی که چندروزی را در پارک وکیل اباد اسکان دارد می‌گوید: یکی از مهمترین مشکلاتی که به نظر می‌رسد اکثر مردم در این پارک جنگلی با ان روبه ور هستند در وهله اول کمبود پارکینگ و سپس نبود کمبود اب اشامیدنی و شست و شوی ظروف است .

وی می‌افزاید: پارک وکیل اباد به نسبت بسیاری از پارک‌های جنگلی که تا به امروز رفته ام امکانات رفاهی و تفریحی خوبی برای خانواده ‌ها فراهم کرده است اما نباید این امکانات سبب تخریب جاذبه‌های طبیعی این پارک جنگلی شود.

اشکان میرعلایی زائر ترک زبانی است که به همراه خانواده اش روی یکی از تخت ‌های پارک وکیل آباد مشغول صرف شام هستند می‌افزاید: پارک وکیل اباد با توجه به گستردگی که دارد اما هیچگونه تابلوی ندارد به عنوان مثال مسیرهای ان به خوبی نامگذاری نشده است و فرزندانم چندین بار راه را گم کرده اند.البته نبود روشنایی کافی در برخی از قسمت‌های پارک نیز در این موضوع تاثیر گذار است.

وی ادامه‌ می‌دهد: هوا که روبه تاریکی می‌رود از بیشتر تخت‌هایی که در محوطه طبیعی پارک جنگلی گذاشته اند نمی‌توان استفده کرد چون روشنایی برای انها تعبیه نشده است پارکینگ نیز جوابگوی این حجم زائر و مسافر را ندارد.

فائزه همتی یکی از شهروندان مشهدی است که روزهای تعطیل از طبیعت این پارک جنگلی بهره مند می‌شود وی می‌گوید: پارک وکیل اباد به نسبت بسیاری از پارک‌هایی که در مشهد داریم به دلیل جاذبه‌های طبیعی مانند رودخانه و سرسبزی که دارد با استقبال بیشتر مردم و زائران و گردشگران روبه رو است ضمن اینکه قدمت و تاریخچه این جنگل نیز برای بسیاری از گردشگران جذابیت دارد اما متاسفانه امکانات رفاهی خوبی در ان تعبیه نشده است به عنوان مثال در روزهای تعطیل اکثر مردم با مشکل پارکینگ روبه رو هستند،نظافت آن به نسبت کمپ غدیر و پارک ملت بسیار ضعیف است بخصوص در قسمت رودخانه که با انباشت زباله گاهی روبه رو می‌شویم.

همتی می‌افزاید: البته گاهی وقت‌ها رفاهیات سبب می‌شود جاذبه‌های طبیعی آن گرفته شود شاید به همین دلیل پارک وکیل اباد برخلاف کمپ غدیر امکانات محدودتری برای زائران و مجاوران دارد با این وجود پارک جنگلی وکیل آباد یکی از مهمترین جاذبه‌های طبیعی شهر مشهد محسوب می‌شود که باید حفظ شود چرا که طبیعت مشهد در چند سال اخیر دست خوش ساختمان سازی، برج و رتوران و کافه در طرقبه، شاندیز و کمربند سبز مشهد شده است و به انکه جاذبه‌های طبیعی را حفظ کنید انها خراب می‌کنیم و در مقابل پارک و بوستان می‌سازیم .

تفرجگاه‌های طبیعی یکی از مهمترین سرمایه‌های هر کشوری محسوب می‌شوند و نبود این جاذبه ‌های طبیعی سبب آلودگی محیط زیست، الودگی هوا بی روح شدن شهر و مسائلی از این دست می‌شوند بنابراین به جای تخریب کوه‌ها و جنگل‌ها و ساخت برج‌های آسمان خراش بهتر است از جاذبه‌های طبیعی محافظت کنیم چرا که محطی زیست نیز میراثی گرانقدر محسوب می‌شود.

 

 



[ یکشنبه 94/6/1 ] [ 11:53 صبح ] [ مرجان ] نظر
آخرین نامه خانواده خبرنگار مفقودالاثر مشهدی به «محمدجواد ظریف»


خانواده کاظم اخوان، خبرنگار مفقودالاثر مشهدی در لبنان نامه‌ای خطاب به وزیر امور خارجه منتشر کردند.

به‌گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، خانواده کاظم اخوان، خبرنگار مفقودالاثر مشهدی در لبنان، نامه‌ای خطاب به محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه منتشر و به‌صورت اختصاصی در اختیار خبرگزاری تسنیم خراسان‌رضوی قرار دادند.

متن نامه به این شرح است:

جناب آقای دکتر ظریف

وزیر محترم امور خارجه ایران

با سلام و آرزوی توفیق الهی برای همه خبرنگاران و درود بر شهدای خبرنگار

روز پدر، روز مادر، روز پرستار، روز جانباز و...؛ همه‌اش را دوست دارم، اما روز خبرنگار را بیشتر دوست دارم اگرچه برای من باز شدن زخم‌های کهنه سی و سه ساله است اما باز امیدوار می‌شوم سرنوشت نامعلوم برادر خبرنگارم پس از 33 سال دوباره مورد توجه قرار گیرد در حال و هوای روز خبرنگار گم شده‌ای دارم که سی و سه سال پیش در سرزمینی دیگر گم کرده‌ام؛ چیزی گم است؛ دور نیست؛ در همین نزدیکی است؛ اما سی و سه سال است کسی نشانه‌ای از او نداده و نمی‌دهد این سال‌ها را که مرور می‌کنم می‌بینم نه او گم نشده است ما خود را گم کرده‌ایم.

جنابعالی خبرسازترین وزیر امور خارجه پس از انقلاب بوده‌اید و در نزد افکار عمومی تا قهرمان ملی ارتقا پیدا کرده‌اید، کاری کردید کارستان دست مریزاد.

صدها خبرنگار از همه کشورهای دنیا برای ارسال اخبار مذاکرات در وین حضور داشتند تا خبر نهایی یعنی توافق را به جهانیان اعلام کنند اما توافق بدون یک خبرنگار بود و آن خبرنگار «کاظم اخوان» بود، خبرنگار عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران که 33 سال پیش به همراه احمد متوسلیان، سید محسن موسوی و تقی رستگارمقدم در حین ماموریت دیپلماتیک در لبنان توسط عوامل وابسته به رژیم صهیونیستی ربوده شد؛ با کمال افتخار می‌گویم آنان برای کمک به ملت مظلوم لبنان در برابر حملات رژیم صهیونیستی به آن‌جا رفته بودند این چهار تن حماسه‌داران حماسه‌ساز بودند که در همه حضورهای تکلیفشان و در شرایط و فضاهای مختلف برای ادای وظیفه بیش از حد توان خود کوشیده‌اند.

آنان نشانه خدا هستند، از تبار مردانی که پا به راه حق گذاشتند و خود نشانه راه شدند مومنانی که در صراط حق بر مدار ولایت پا به راه شهادت گذاشتند یادگاران خدایی که باید آنان را به یاد آورد نام آنان در تاریخ ثبت شده است کاظم برای من، بوی جهاد و شهادت و مقاومت می دهد من واو عطر انفاس قدسی عارف شهید دکتر چمران را به یادگار داریم و خط عشق و شهود واقعی را از او آموختیم.

تا جگر خون ما تا دل مجنون ما تا غم افزون ما کسب کند بهتری
شکر که ما سوختیم سوختن آموختیم وز جگر افروختیم شیوه سامندری

من و برادرم همشهری امام رضا(ع)! هستیم؛ مشهد شهر شهادت نخستین جایی که جنابعالی بعد از پایان مذاکرات نفسگیر و تلاش شبانه‌روزی مذاکرت تشریف آوردید کاظم «اخوان» برادر من و شماست، روزی که برادر خبرنگارم رفت، نمی‌دانست که حتی یک عکس نخواهد گرفت و خبری مخابره نخواهد کرد، چرا که خودش و همراهانش خبرساز خواهند شد.

تا امروز که 17 مرداد سال 1394 مصادف با روز خبرنگار است 33 سال گذشته که او خود خبر شده، خبرهایی که گاه شنیدنش جانمان را به لب می‌رساند و گاه روح افزا که خبری از نگارخبر ساز ما باز آید می‌گویند این همه سال گذشته است و دیگر خبری نیست.

در نگاه آن‌ها که عادت می‌کنند بی‌خبری خوش خبری نمی‌شود، بی خبری بی‌خبری است،‌ بی عملی است. چیزی است که نتیجه‌اش وضعیت امروز ما است. سال‌هاست داغی بر دل ما باقی است، فریادی در گلو مانده و چشمانی که از انتظار خشک شده است، آهن که نیست جان ما آخر دل است، نمی‌دانید بی او چه برما گذشته و می‌گذرد.

روز خبرنگار یاد گمشده‌ای است که دلمان برای دیدارش پر می‌زند اما با گذشت بیش از سه دهه همچنان در برزخی خبری به سر می‌بریم و هیچکس هنوز به‌طور قطع از سرنوشت او و همرانش خبر ندارد، در این سال‌ها به هر مسئولی برای روشن‌شدن و پیگیری سرنوشت او نامه نوشتیم.

با مسئولان مختلف ملاقات کردیم، با رسانه‌ها مصاحبه کردیم، اما هیچگاه پاسخ روشن و دقیقی با دلایل متقن و محکم دریافت نکردیم با پای خسته عمری از پی او دویده‌ام، اما باید همچنان در بیم و امید زندگی کنیم تا دستی از غیب برون آید و کاری کند.

در 33 سالی که خودش یک عمر است، استخوان خرد کردیم، مو سپید کردیم. آیا تنهایی مادری که منتظر بازگشت فرزندش هست و جان به جان آفرین تسلیم کرده را دیده‌اید؟ قصه آشنا و ساده‌ای دارد رویدادی که 33سال به‌طور مستقیم ما را تحت تأثیر خود قرار داد و هنوز هم با تبعات آن درگیریم و نمی‌توانیم بگوییم، داستان غم انگیز آن تمام شده است.

آخرین وضعیت کاظم هرچه که می‌خواهد، باشد شهادت و یا مقاومت. فرقی نمی‌کند کاظم چه زنده برگردد، چه شهید شده باشد، شهید است فرقی نمی‌کند که شهید شده یا زنده باشد، هرجا هست حال خوشی دارد، درخواست ما این است سرنوشت او و همراهانش را روشن کنید. فقط در این صورت خانواده‌های چشم انتظار آنان به آرامش می‌رسند مادران و پدران این عزیزان طعم خوش آرامش خیال و پایان انتظار را نچشیدند، انتظار ظاهراً کلمه ساده‌ای به نظر می‌رسد، فقط باید آن را تجربه کرد تا به سختی آن پی برد.

جناب آقای دکتر ظریف همه می‌دانند که وقت شما ضیق است اما خواهش می‌کنم در برابر 132 سال سرجمع صبر و انتظار این چهار خانواده فقط سه دقیقه به حرف ما گوش دهید. تعارفات و حاشیه‌رفتن در طرح یک درخواست، زمان را هدر می‌دهد و امکان طرح آن را از بین می‌برد و حوصله شما را هم سر‌می‌برد.

من نمی‌دانم نظر رئیس جمهور محترم جناب آقای دکتر حسن روحانی و جنابعالی در مورد پیگیری روشن‌شدن سرنوشت خبرنگار و دیپلمات‌های ربوده شده ایرانی در لبنان چیست؟ چون در این دو سال در این زمینه نه از شما و نه از رئیس‌جمهوری، نه چیزی شنیده‌ام و نه چیزی دیده‌ام، حمایت از اتباع یک کشور از سوی دولت متبوع آن‌ها امری است که به‌واسطه علقه تابعیت بر عهده دولت‌ها قرار دارد و یکی از وظایف مهم دولت در عرصه سیاست خارجی است.

اما همین‌جا اعلام می‌کنم این آخرین نامه‌ای است که به مسئولان جمهوری اسلامی ایران برای روشن شدن سرنوشت برادرم می‌نویسم و اگر نسیم امیدی نبود و شبنم شوقی، این آخرین نامه را هم به شما نمی‌نوشتم اما بعد از این نامه سکوت خواهم کرد و با لب خاموش سخن خواهم گفت؛ می‌خواهم گم کنم خود را به خلوت‌های خاموشی.

علیرغم گذشت سی وسه سال، 10 دولتی که در گذشته بر مصدر امور بوده‌اند و با گذشت دو سال از عمر دولت یازدهم هنوز نمی‌توان با قاطعیت در باره سرنوشت این عزیزان اظهار نظر نمود. دولت‌ها آمده‌اند و رفته‌اند تاکنون سیاست دولت‌های پیشین در روشن نمودن سرنوشت دیپلمات‌های ربوده شده ایرانی در لبنان موفق نبوده است، ضمن ارج نهادن به تمامی تلاش‌هایی که صورت گرفته است چنین شرایطی نه در شأن دولتمردان است و نه در شأن شهروندان ایرانی است.

آیا از دولتی که خود را دولت تدبیر و امید می‌نامد و رئیس دستگاه دیپلماسی‌اش شما هستید، مثل دولت‌های قبلی برای حل این مشکل سی و سه ساله نیز کاری ساخته نیست؟ خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه اندام‌ها و نیروهای روح و با قدرتی که در صمیمیت است تجلی کند، اگر همه هستیمان را یک خواستن کنیم، یک خواستن مطلق شویم و اگر صادقانه و سرشار از امید و یقین و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت. هرگز باور نمی‌کردم که سال‌های سال همچنان، زنده ماندنم به طول انجامد. زیستن در برزخ مشکل است و لحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام می‌نهند و دیر می‌گذرند که احساس می‌کنم، خفه می‌شوم. چه کسی باید غم شهروندان را بخورد و برای حل مشکلات آنان تلاش کند؟ تصور می‌کنم غمخواری برای ما و عزیزانمان یک مفهوم انتزاعی و ساختگی است که اساساً هویتی ندارد.

جنابعالی به‌خوبی نشان دادید، تقدیر ما تدبیر ماست. تدبیر برای کاهش درد و رنج و امید انسان‌ها است ما به شما به عنوان یکی از تاثیرگذارترین وزرای خارجه پس از انقلاب و مهمترین چهره دیپلماسی معاصر ایران برای حل معمای سرنوشت چهار شهروند ایرانی ربوده شده در سال 1361 در لبنان استمداد می‌طلبیم و ایمان داریم با اراده‌ای که در شما سراغ داریم، به رنج سی و سه ساله ما پایان خواهید داد.

دفاع از حقوق شهروندان ایرانی به امنیت و منافع ملی ما برمی‌گردد و از حمایت افکار عمومی نیز برخوردار است. از این رو توانسته به نوعی حساسیت ملی به‌وجود آورد. دو دهه پیش مکرر از مسئولان در خواست کردیم کمیته حقیقت‌یاب بین‌المللی تشکیل شود اما این موضوع عمداً و یا سهواً مورد تغافل قرار گرفت.

البته امسال در بیانیه وزارت خارجه به مناسبت سی و سومین سالگرد ربایش این عزیزان به تشکیل کمیته حقیقت یاب اشاره شده است اگرچه صدر و ذیل این بیانیه خود دارای تناقض است اما پیگیری تشکیل این کمیته بسیار مهم است بیانیه‌های متعدد وزارت خارجه طی سال‌های گذشته تاکنون مشکل ما را حل نکرده است.

در سه دهه گذشته فضای حمایت سیاسی در کشور ما همواره ماهیت غمبار و تراژیک داشته وزارت امور خارجه در مقام دستگاه سیاست خارجی کشور که همانند سایر دولت‌ها متولی اصلی حمایت سیاسی از اتباع ایرانی است و وظیفه مهمی در حفظ غرور و هویت ملی اتباع ایرانی و در نهایت، آبروی اجتماعی کشور نسبت به پیگیری سرنوشت اتباع ایرانی در خارج از کشور دارد، این وظیفه با تصویب قانون استیفای حقوق اتباع و دیپلمات‌های ایرانی آسیب دیده از اقدامات دولت‌های خارجی در تاریخ بیست و ششم خرداد 1389 صورت قانونی به خود گرفت که به نوبه خود تأکید مجددی بر پیگیری وضعیت ایرانیان خارج از کشور است.

این مهم در بیانات ارزشمند مقام معظم رهبری نیز مورد تاکید قرار گرفته است. مقام معظم رهبری در رهنمودهایی در دیدار با سفرای جمهوری اسلامی ایران درکشورهای اروپایی درباره اهمیت ارتباط با ایرانیان مقیم خارج فرمودند: «به نظر من در مورد اتباع ایرانی مقیم کشورهای دیگر کمی کوتاه می‌آئیم، یعنی آن حساسیت لازم را به خرج نمی‌دهیم این مسئله آبروی ماست باید در این زمینه بنشینید و برنامه‌ریزی کنید، کاری هم نداشته باشید که انقلابی است یا انقلابی نیست. فرقی نمی‌کند، ایرانی است. در حوزه کاری خودتان هرجا مشاهده کردید که یک ایرانی مشکلی پیدا کرده که با دولت طرف است و تحت تعقیب قرار می‌گیرد، آن وقت شما جداً وارد شوید. همه دیپلماسی کشور، حتی بیشتر از دیپلماسی کشور را به‌کار بگیرند.گاهی ما مبادلات داریم. خرید و فروش داریم، داد و ستد می‌شود. همه این‌ها را بگذارید که از تبعه ایرانی دفاع بکنید.»

جنابعالی یک معضل دوازه ساله کشور را حل کردید پس می‌توانید، گذشته از یک وظیفه ملی به‌عنوان یک وظیفه انسانی، مشکل سی و سه ساله ما را حل کنید، سرنوشت برادر خبرنگارم را بینی و بین‌الله هرچه که هست روشن به ما اعلام کنید. آقای روحانی در زمان انتخابات ریاست جمهوری فرمودند: «مردم صداقت می خواهند» ما نیز پس از گذشت سی و سه سال فقط صداقت می‌خواهیم.

صبر پیمبرانه ام آخر تمام شد
ای آیت امید به فریاد من برس

مطالبم را با اظهارات سه سال پیش «حجت‎الاسلام موسی فخر روحانی» که در مقطع زمانی ربایش 4 شهروند ایرانی مسئولیت سفارت ایران در لبنان را بر عهده داشته است، به پایان می‌برم: «از آنجا که در عرف سیاسی حمله به یک دیپلمات و هرگونه تعرضی از این دست مفهومی کمتر از حمله و تعرض علیه یک ملت نداشته و ندارد؛ بنابراین گروگان‌گیری چهار دیپلمات ایرانی به معنای تعرض همه جانبه به ملت بزرگ ایران بود که طبعا قابل تحمل و تسامح نبود فقط باید عزمی در بین باشد و اشخاصی که شایستگی و لیاقت این مهم را دارند، برگزیده شوند تا این ننگ از دامان ما پاک شود. این ننگ نیست که مردانی مانند آقا محسن موسوی، احمد متوسلیان و همراهانشان سی سال اسیر اسراییل باشند؟»

مشهد الرضا -هفدهم مرداد 1394

حسن اخوان؛ برادر خبرنگار کاظم اخوان

http://www.tasnimnews.com/Home/Single/823102
تسنیم منتشر می‌کند
آخرین نامه خانواده خبرنگار مفقودالاثر مشهدی به «محمدجواد ظریف»

 



[ یکشنبه 94/6/1 ] [ 11:38 صبح ] [ مرجان ] نظر
«بابا دست و پا ندارد»؛ 19 عمل جراحی هم افاقه نکرد + تصاوی

هادی باوندی

گزارش تسنیم از پدری که تنها درآمد زندگی‌اش «یارانه» است

 در یکی از کوچه ‌پس‌کوچه‌های محله طبرسی دوم مشهد خانواده‌ای چهارنفره زندگی می‌کنند که مادر خانواده با وجود اینکه هنوز 25 سال دارد اما با عشق و علاقه‌ای که به زندگی‌اش دارد، دست و پای همسرش هم شده است.

 تصور زندگی بدون دست و پا برای هر انسانی سخت و غیر ممکن است؛ مگر می‌شود انسانی با نداشتن دست و پا امیدوار به زندگی باشد؟ مگر می‌شود با وجود نداشتن پا استوار ایستاد و تکیه‌گاه یک زندگی بود و در نبود دست، دست محبت بر زندگی کشید؟

در گوشه‌ای از همین شهر، در یکی از کوچه ‌پس کوچه‌های محله طبرسی دوم، همان جایی که به ظاهر نامش را پایین شهر گذاشته‌ایم خانواده‌ای چهار نفره زندگی می‌کنند که مادر خانواده با وجود اینکه هنوز 25 سال دارد اما با عشق و علاقه‌ای که به زندگی‌اش دارد دست و پای همسرش نیز شده است، مردی که با وجود قطع‌شدن دست‌ها و پاهایش خدا را شاکر است که سایه‌اش بالای سر همسر و فرزندانش است.

هادی باوندیان متولد 1363 متولد یکی از روستاهای کلات که سال 1387 با همسرش رقیه محمدی کوش ازدواج کرده و در این مدت با دستمزد کارگری مایحتاج زندگی خانواده‌اش را تامین کرده و حاصل زندگی 7 ساله اش دو پسر یک و نیم و سه ساله است اما یک حادثه کوچک یا شاید بی احتیاطی آینده‌ای را که برای پیشرفت خود ترسیم کرده بود، تغییر داد ...

وارد منزل خانواده باوندیان که می‌شوم، ورودی درب در کنار کفش‌های جفت شده رقیه و کودکانش، یک ویلچر نیز به حالت جمع شده قرار گرفته بود ویلچری که انگار جای کفش‌های پدر را پر کرده بود. خانه‌ای کوچک و نقلی که هادی در گوشه‌ای از آن نشسته بود و به گرمی از حضور ما استقبال کرد؛ چند دقیقه‌ای با هادی و رقیه صحبت خودمانی داشتیم و از دل همین گفت‌وگوهای ساده و صمیمی به داستان زندگی این خانواده رسیدیم.

هادی باوندیان می‌گوید: 32 سال دارم و بعد از گذراندن مقطع راهنمایی به دلیل اینکه پدرم نیز کارگر است من نیز برای کار به سر گذر می‌رفتم؛ بعد از اینکه ازدواج کردم گاهی با برادر همسرم نیز به عنوان کارگر آرماتور بند و قالب بند نیز همکاری می‌کردم تا اینکه20 آبان سال 1392 زمانی که در طبقه سوم ساختمانی مشغول کار بودم کابل برق فشار قوی میلگردی که در دست داشتم من را به سمت خود کشید اگر کابل‌های برق حالت قطع و وصل نداشتن همان‌جا از شدت برق گرفتگی پودر شده بودم.

19 عمل جراحی هم افاقه نکرد‌

آمبولانس من را به بیمارستان طالقانی در سه راه فردوسی رساند اما آن‌جا گفته بودند کار ما نیست و تنها از قفسه سینه و سر من عکس گرفته و مرا منتقل به بیمارستان امام رضا(ع) کردند. پزشکان ابتدا به خانواده‌ام گفتند باید انگشت‌های دستان و  پاهایش قطع شود اما بعد متوجه می‌شوند که دست و پاهای من سیاه شده و به همین دلیل به پدر و مادرم گفته بودند اگر دستان و پاهایش را قطع نکنیم پسرتان از بین می‌رود چرا که برق از دستانم وارد بدنم شده بود و از پاهایم خارج شده بود، به نوعی تمام بدنم را برق فراگرفته بود.

هیچکس دیگر امیدی نداشت، گفتم خدا خودش داده و حالا می‌خواهد آنها را پس بگیرد. گفتم فقط من زنده بمانم که بتوانم بالای سر همسر و فرزندانم باشم؛ 19 عمل جراحی انجام دادم و تقریبا یک هفته در «آی.سی.یو»  بودم به طوری که همه فکر می‌کردند من تمام کرده‌ام و سه ماه نیز در بیمارستان امام رضا(ع) بستری شدم؛ در تمام این مدت تنها کسی که به من امیدواری می‌داد بعد از خدا، همسرم  بود.خیلی سخت است برای یک زن جوان که پای چنین مردی بایستد، تا عمر دارم مدیون همسرم هستم چرا که من را با تمام سختی‌ها تا به امروز تحمل کرده است.

100 میلیون تومان هزینه مخارج بیمارستان

اوایل، روبه رو شدن با این موضوع برایم بسیار سخت بود کسی که برای خوشبختی خانواده‌اش روز و شب تلاش می‌کرد، باید ادامه زندگی‌اش را بدون دست و پا می‌گذراند اما همیشه توکلم به خدا بود و می‌گفتم حتماً قسمت و سرنوشت من این بوده، خدا را شاکرم که دو پسر به من داده تا وقتی بزرگ شدند عصای دستم شوند.

وی با اشاره به مخارج سنگین بیمارستان عنوان می‌کند: تاکنون برای مخارج بیمارستان و داروهایم 100 میلیون هزینه شده است و دوستان پدرم این هزینه را تقبل کردند. به‌خاطر اینکه هزینه بیمارستان را نداشتیم پرداخت کنیم، بیمارستان دو شب من را بدون دارو نگه داشت، واقعاً پولی نداشتم که پرداخت کنم من روزی 30 هزار تومان کار می‌کردم و پدرم نیز مثل من کارگر بود اما با پیگیری‌های پدرم یکی از دوستانش که کارمند نیروی انتظامی است با بیمارستان تسویه کرد و من از بیمارستان مرخص شدم.

دریافت یارانه؛ تنها درآمد زندگی

رقیه نیز در تکمیل صحبت‌های همسرش می‌گوید: تاکنون دوستان و آشنایان و همسایه‌ها خیلی کمک کردند؛ برنج و روغن و یا با وجه نقد به ما کمک می‌کنند.  در حال حاضر تنها درآمدی که داریم از محل دریافت یارانه ‌است اما با وجود هزینه داروهای هادی و رفت و آمدی که با آژانس داریم و نیاز به شیر و پوشک و لباسی که برای بچه‌ها باید فراهم کنیم وسط ماه کم می‌آوریم.

خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم متعلق به پدر شوهرم است قبلاً ماهی 200 هزار تومان کرایه می‌دادیم اما در حال حاضر با وضعیت مالی که داریم به دلیل اینکه پدر شوهرم نیز کارگر است، اگر در ماه کمکی از مردم به دستمان برسد، مبلغی به عنوان کرایه پرداخت می‌کنیم.

320 میلیون تومان هزینه خرید «دست و پا»

رقیه می‌گوید: برای خرید دست و پای مصنوعی اقدام کردیم اما قیمت هر دست مصنوعی 150 میلیون است و هر پا 10 میلیون، اگر می‌توانستیم هزینه حداقل یک دست را فراهم کنیم شرایط خیلی بهتر می‌شد حداقل هادی یکسری از کارهای شخصی‌اش را می‌توانست خودش انجام دهد حداقل می‌توانست خودش غذا بخورد.

اگر برای هادی دست و پا فراهم می‌کردیم، می‌توانست حتی جایی مشغول به کار شود و یا گاهی از خانه بیرون می‌رفت و این گونه خانه‌نشین نمی‌شد. ‌بیمه هم نیستیم که حداقل بیمه از کارافتادگی به هادی تعلق بگیرد و یا هزینه‌های درمانمان کاهش پیدا کند، تنها در گذشته بیمه روستایی بودیم که دیگر پیگیری نکردیم.

از هیچ ارگانی درخواست کمک نکردیم

از هادی می‌پرسم چرا زیر پوشش بهزیستی و کمیته امداد نیستید که می‌گوید: اطرافیان می‌گفتند ‌برای بهزیستی اقدام کن و با اصرار آنها به همراه مادر خانمم مراجعه کردیم برای تشکیل پرونده؛ اما روال اداری آن به اندازه‌ای آزارم داد و خسته‌کننده بود که از پیگیری آن منصرف شدم چرا‌که هر دفعه حضور من نیز الزامی بود و باید کلی هزینه تاکسی می‌دادم و اطرافیان را خسته می‌کردم.

با توکلی که به خدا داشتم هیچ وقت نگذاشتم، فرزندانم احساس کنند پدرشان مریض است و یا به‌خاطر شرایط من روحیه‌شان را از دست بدهند، با آن‌ها زیاد بازی می‌کنم و تمام سعیم این است که در خانه، فضایی شاد برای همسر و فرزندانم فراهم کنم تا خدای نکرده کمبود عاطفی و روحی احساس نکنند.

وی بیان می‌کند: با وجود اینکه 8 ماه است از بیمارستان مرخص شده‌ام، اما هنوز باید تحت درمان باشم و یک عمل دیگر برای دستانم در پیش دارم اما به خاطر هزینه‌های بیمارستان اقدام نکرده‌ایم. شب‌ها دست و پاهایم درد عجیبی دارند به طوری که گاهی شب‌ها تا صبح خوابم نمی‌برد اما به خاطر همسرم و فرزندانم درد را تحمل می‌کنم.

گاهی وقت‌ها که مهمانی دعوت می‌شویم بخاطر اینکه همسرم اذیت نشود و از طرفی صاحب خانه اذیت نشود، از رفتن صرف نظر می‌کنم، می‌ترسم همسرم به‌خاطر حمل من ‌درد کمر بگیرد و آن‌گاه بد از بدتر شود، البته گاهی دوستان و آشنایان با ماشین ‌می‌آیند دنبالمان اما راضی نیستم کسی به‌خاطر من اذیت شود.

هادی در رابطه با نگاه جامعه نسبت به شرایط جسمی‌اش می‌گوید: ماه اول که از بیمارستان مرخص شدم، دوستان و آشنایان برای روحیه دادن زیاد به دیدنم می‌آمدند اما همه فقط می‌گویند حیف جوانی‌اش که اینطور شد. البته از خانواده و آشنایان توقعی هم نداریم به‌هرحال آنها هم زندگی دارند فقط این را بگویم که «بعد از خدا در این دنیا من تنها همسرم را دارم و همسرم نیز تنها من را دارد.»

خانواده‌ام اصرار داشتند زندگی‌ام را ترک کنم

من همسرم را خیلی دوست دارم و از روز اول وابستگی و علاقه شدیدی به هم داشتیم، رقیه نیز حرف همسرش را تایید می‌کند و می‌گوید: هادی زمانی که سالم بود همیشه سعی می‌کرد لحظات شادی را برایم فراهم کند تا هیچوقت از یادم نرود، با اینکه الان شرایط خیلی سخت است اما همیشه خاطرات و خدماتی را که برایم در گذشته انجام داده را به یاد می‌آورم و قلبم محکم می‌شود.

من همسرم را خیلی دوست داشتم و بعد از این اتفاق نیز نه تنها این عشق و علاقه کم نشده بلکه بیشتر از گذشته همسرم را دوست دارم. خانواده من بعد از این اتفاق بارها گفتند پای این زندگی نَشین اما من به‌خاطر علاقه‌ای که به همسرم داشتم قبول نکردم و تمام شرایط سخت زندگی را پذیرفتم.

گفت‌وگو از مرجان شریعت

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

مخاطبان عزیز می‌توانند جهت کمک در تأمین هزینه‌های درمان «هادی باوندیان»، کمک‌های خود را به شماره کارت ملی 9502 - 8502 - 6910 - 6037 واریز و یا با شماره تماس 09156587369 آقای باوندیان تماس حاصل نمایند.

 



[ دوشنبه 94/4/29 ] [ 11:50 صبح ] [ مرجان ] نظر
حماسه آفرین «چزابه»؛ از فرماندهی جنگ تا فتح خرمشهر

سالروز شهادت نخستین فرمانده تیپ 21 امام رضا(ع)/ 1

حماسه آفرین «چزابه»؛ از فرماندهی جنگ تا فتح خرمشهر

خبرگزاری تسنیم: محمد‌مهدی خادم‌الشریعه در خرداد ماه سال 1337 در شهرستان سرخس متولد شد پدرش به دلیل علاقه فراوانی که به ساحت مقدس امام رضا (ع) داشت، به همراه خانواده به شهر مشهد عزیمت کرد و از آن پس محمد مهدی همسایه بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) شد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، در تاریخ هشت سال دفاع مقدس فرماندهان و رزمندگان زیادی بوده‌اند که با گذشت سال‌ها از دفاع مقدس هنوز هم خاطرات و دلاورمندی‌های آنها زبانزد خاص و عام است اما متاسفانه جوانان امروز کمتر از شهدا یاد می‌کنند و کمتر پیش می‌آید که به سراغ خانواده شهدا بروند و با خصوصیات اخلاقی و عرفانی که شهدا داشتند آشنا شوند و درس بگیرند از طرفی گاهی غافل شده‌ایم حتی در رسانه‌ها به معرفی این شهدا بپردازیم.

شهید خادم الشریعه نیز از جمله شهدایی است که کمتر به معرفی وی در بین جوانان و نوجوانان پرداخته‌ایم و امروز که مصاف با سالروز شهادت وی است بر آن شدیم تا گفت و گویی با خانواده این شهید داشته باشیم؛ شهیدی که پدر و مادرش در قید حیات نیستند و از خانواده او تنها سه خواهر و یک برادر باقی مانده است گفت و گوی خبرنگار تسنیم را با خانواده شهید خادم الشریعه در زیر می‌خوانید.

نخستین فرمانده جنگ

خواهر کوچک شهید خادم الشریعه می‌گوید: محمد مهدی خادم الشریعه در خرداد ماه سال 1337 در شهرستان سرخس متولد شد پدرش به دلیل علاقه فراوانی که به ساحت مقدس امام رضا (ع) داشت، به همراه خانواده به شهر مشهد عزیمت کرد و از آن پس محمد مهدی همسایه بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) شد.جوانی محمد مهدی با قیام و مبارزه مردم علیه رژیم ستمشاهی همزمان شد، ساواک بارها برای دستگیری مهدی نقشه کشیده بود اما هر بار محمد مهدی با زیرکی نقشه‌های آنها را ناکام گذاشت.

وی می‌افزاید: بعد از پیروزی انقلاب، مسئولیت دفتر فرماندهی سپاه پاسداران خراسان به او واگذار شد پس از آن، دوره‌های خلبانی را در تهران گذراند و عازم جبهه‌های جنوب شد و به عنوان نخستین فرمانده در تیپ 21 امام رضا(ع) مشغول به فعالیت شد و نیروهای خراسانی  را سازماندهی می‌کرد.

خواهر شهید تصریح می‌کند: حماسه آفرینی‌های محمد مهدی و یارانش در چزابه چنان بود که پیر جماران در وصفشان فرمودند "کار رزمندگان ما در چزابه در حد اعجاز بود و این اعجاز به حول و قوه الهی از بازوان رزمندگان به ویژه بچه‌های تیپ 21 امام رضا(ع) به فرماندهی این سردار شهید نمایان شد".

شگفتی روز جمعه در زندگی شهید خادم الشریعه

وی با اشاره به سه جمعه شگفت انگیز در زندگی برادرش می‌گوید: سرنوشت محمد مهدی در سه جمعه مقدس رقم خورد به طوری که اولین جمعه روز تولد او بود که با بیست و پنجم ذی القعده و روز دحوالارض مصادف شد و شهادتش در روزجمعه، بیست و هفتم رجب و بعثت پیامبر اکرم(ص) اتفاق افتاد و سومین جمعه نیز تشییع پیکر و خاکسپاری او بود که با چهارم شعبان و ایام با برکت ولادت امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل (ع) مصادف شد.

میوه بهشتی و شهادت شهید خادم الشریعه

خواهر شهید به نقل از نورا.. کاظمیان از همرزمان شهید عنوان می‌کند: صبح روز مبعث محمد مهدی حال و هوای عجیبی داشته است به طوری که با نیروها برای نماز صبح حاضر نمی‌شود و می‌گوید می‌خواهم نمازم را فرادی بخوانم و خودش در محل دیگری به اقامه نماز می‌پردازد حتی سر سفره صبحانه نیز حاضر نمی‌شود و می‌گوید می خواهم صبحانه را از دست پیامبر (ص) بگیرم حتی همرزمانش یک سیب به او تعارف کردند اما نمی‌خورد و می‌گوید دلم میوه بهشتی می‌خواهد.

وی می‌گوید: محمد مهدی ساعتی بعد به همراه تعدادی از فرماندهان برای بازدید از گردان‌ها عازم می‌شوند، محمد مهدی پشت فرمان نشسته بوده و نورا... کاظمیان هم کنارش بوده است به خط اصلی نبرد که نزدیک می‌شدند و صدای شلیک توپ، تانک و خمپاره بسیار زیاد بوده است  ناگهان صدای سوت خمپاره ای بلند می‌شود، محمد مهدی ترمز می‌گیرد خمپاره به  طرف نورا ..کاظمیان به زمین می‌خورد بعد از چند لحظه که کاظمیان سرش را بلند می‌کند می‌بیند محمد مهدی سرش را روی فرمان گذاشته است.

کاظمیان به محمد مهدی می‌گوید "حاجی سریع حرکت کن تا خمپاره بعدی نیامده" دست روی شانه‌اش که می‌گذارد محمد مهدی به طرف دیگر می‌افتد. نورا.. کاظمیان می‌گفت تعجب کردم چون خمپاره به سمت من خورده بود به صورت محمد نگاه کمی‌کند و می‌بیند چهره اش سالم است اما یک ترکش از زیر کلاه رد شده و به شقیقه اش اصابت کرده است. در ماشینی که  محمد مهدی در آن خمپاره خورده بود 4 نفر بودند که تنها محمد و یکی از همرزمانش شهید شدند.

وقتی محمد شهید شده بود با برادرم تماس گرفته بودند و خبر شهادت را به محمد تقی داده بودند، چون محمد بچه کوچک خانواده بود توجه زیادی همه به او داشتند خصوصا مادرم، همیشه می‌گفتم اگر محمد شهید شود من با مرگ دو نفر روبه رو می‌شوم و مادرم نیز از بین می‌رود چون مادرم خیلی به محمد مهدی وابسته بود.

روایت روز تشییع

خواهر شهید می‌گوید: برادرم محمد تقی که گفتن خبر شهادت محمد برایش سخت بود رفته بود منزل آیت الله مروارید و میرزا جواد اقا تهرانی و صبح اول وقت بود که به منزل ما آمدند هنوز پدر و مادرم و من خبر نداشتیم اما با دو خواهر دیگرم صحبت کرده بود وقتی خواهرهایم آمدند منزل تعجب کردیم؛ آیت الله مروارید و آقا تهرانی از صبر و توکل با پدر صحبت کرده بودند تا اینکه پدرم خودش متوجه شده بود. وقتی متوجه شدیم محمد مهدی شهید شده است بی هوش شدم. یکی دو روز طول کشید که پیکر محمد مهدی را به معراج شهدا آورند و ما رفتیم با خانواده جنازه را دیدیم.

سرش را بسته بودند و هنوز خون از سرش می‌آمد حتی موقع دفن نیز خون تازه از سر محمد می‌آمد بیرون و محمد را با لباسش در روز سوم شعبان در حرم مطهر رضوی از مسجد بناها تشییع کردند و شب جمعه محمد را به خاک سپردند.

محمد تقی برادر شهید خادم الشریعه نیز می‌گوید: از اول کودکی در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد و بزرگ شد و محمد از آغاز کودکی محبوب خانواده بود چون فرزند کوچک بود و البته محمد نیز خیلی خوش اخلاق، خنده رو و مهربان بود و جذبه ای داشت که همه را دور خودش جمع می‌کرد سال آخر دبیرستان محمد ، اول انقلاب بود و توی کارهای چپریکی  بود و اسلحه داشت  من ان زمان یک ولوو سبز رنگ داشتم که خاطرات زیادی از ان داریم یک میکروفن مخفی در داشبرد بود و یکیری اعلامیه در داخل ماشین و محمد را ساواک می‌گیردند اما با سلام و صلوات خوشبختانه متوجه اعلامیه‌ها و میکروفن نشده بودند.

وی می‌افزاید: قبل از انقلاب همه خانواده می‌رفتیم تظاهرات ان زمان بین میدان شهدا و چهارراه نادری می‌نشستیم و همه بچه‌های فامیل می‌رفتیم و محمد که اهل عکس گرفتن بود دوربین برمی‌داشت و می‌رفتیم تظاهرات ، بعد از پیروزی انقلاب رفتیم کربلا چند ماهی در کربلا بودیم  و بعد از اینکه انقلاب شد مسئولیت فرماندهی سپاه به محمد واگذار شد هر چند ابتدا پدرم موافقت نمی‌کرد یک مدتی دوره آموزشی در تهران و مشهد دوره قواصی، هلی کوپتر و چتر بازی و ... را گذراند.

سردار صفایی از فرماندهان سپاه که خیلی هم به محمد علاقه داشت نمی‌گذاشت محمد تنها به جبهه برود؛ روزی که محمد شهید شد گفت من می‌دانستم محمد شهید می‌شود برای همین دوست نداشتم به جبهه برود و عکسی که آن زمان روی آن آیه‌ای نوشته بود را آورد گفت من می‌دانستم محمد یک روز شهید می‌شود.

محمد گفت من می‌خواهم بروم جبهه؛ یاد دارم از پدر اجازه گرفت و رفت و دفعه دوم که رفت 6 ماه نیامد و بعد از 6 ماه که آمد انگار خودش می‌دانست قرار است شهید شود، همه استان‌ها در جنگ تیپ داشتتند و به محمد گفته بودند تیپ خراسان را تشکیل دهد و به یاد دارم یک روز صبح تا شب با چند نفر در منزل برای تشکیل تیپ خراسان برنامه ریزی می‌کردند.

برادر شهید خادم الشریعه می‌گوید: آخرین باری که محمد مهدی به مشهد آمده بود، با همیشه خیلی فرق داشت گویی شهادت به او الهام شده بود. از رفتارش پیدا بود که از آینده باخبر است روی همه وسایل اتاقش یادداشت گذاشته بود و آن چه متعلق به سپاه بود با برچسب مخصوص مشخص کرد حتی لباس‌هایی را که از سپاه گرفته بود در کیسه‌ای قرار داده و سفارش کرده بود همه آنها را به سپاه برگردانیم.

وی می‌افزاید: محمد انگار می‌دانست که قرار است شهید شود حتی به مادرم تلفنی گفته بود ان‌شاءالله بعد از فتح خرمشهر بر می‌گردم که همینطور هم شد حتی در روز مراسم محمد، مرحوم انصاریان شعری خواند تحت این عنوان که"  تو خود  گفتی که بعد از فتح خرمشهر می‌آیی ولی باز آمدی؛ اما چرا خاموش؟".

سفر آخری که رفت در تنگه چذابه پسر عموی ما نیز با او بود و همیشه می‌گفت محمد چطور به این مرحله رسیده است که مدام روی خاکریزها بود و من وحشت می‌کردم در تنگه چزابه؛ نیرو هم کم داشتیم و خمپاره وقتی می‌زدیم پشت سر هم از گوشهایمان خون می‌آمد محمد  می‌گفت خمپاره که می‌خورد رویش نوشته مال چه کسی است و همیشه می‌گفت خمپاره شصت خیلی نامرد است  و خیلی آرام و بی سر و صدا می‌آید.

محمد می‌گفت شهید مردانی تنگه را مانند شیری که از بچه‌هایش محافظت می‌کند از این تنگه محافظت کرد و بعد از آن عملیات فتح المبین شد و بعد از آن رفته بودند والفتح خرمشهر و برای بازدید رفته بودیم که بعدظهر همان روز خمپاره خورده بود و به شهادت رسید.

خبر شهادت محمد را روز فتح خرمشهر به من دادند

محمد تقی خادمه الشریعه اظهار می‌کند: روز فتح خرمشهر ساعت 2 بعداظهر بود که به من خبر دادند رادیو داشت فتح خرمشهر را اعلام می‌کرد یک قطره آب سرد از سرم امد و از ناخن پایم رد شد هیچ وقت فراموش نمی‌کنم آن روز را و فتح خرمشر تسکینی بود. وقتی خبر را به پدر دادم خیلی گریه می‌کرد و گفتم چرا گریه می‌کنی مگر شما خودتان نخواستید که محمد از موالید ائمه اطهار و امام حسین(ع) شود خوب شهادت یعنی اینکه او از موالید ائمه اطهار(ع) شده است بالاتر از شهادت که دیگر چیزی نیست.

شهید چراغچی بعد از فتح خرمشهر به مشهد آمد و در تمام مجالس محمد حضور داشت و از شهادت تا تشییع محمد 6 روز طول کشید و جنازه اش هم مانند خواب مادرم بود انگار که خوابیده است.

برادر شهید می‌افزاید: آقای صفایی یک بار بعد از شهادت محمد گفت محمد آمد پیش من، یک کتاب مفتاح الکرامه بود که به پیشنهاد آقای صفایی  می‌خواستیم برای یادبود محمد تجدید چاپ کنیم اما زمان زیاد برد و کارهای چاپ طول کشید و ما کلا فراموش کردیم و آقای صفایی گفت محمد دیدن من آمد و گفت کتابی که قرار بود چاپ کنید را چرا چاپ نکردید؟

یک دفعه نیز خواهرم محمد را دیده بود نه در خیال و خواب بله در واقعیت، مادرم قلبش ناراحت بود و خواهرم کنار مادر نشسته بود و محمد با لباس جبهه می‌آید و می‌گوید چرا مادر را دکتر نمی‌بری و می‌گوید مادر را ببر پیش دکتر دادگر، حتی پدرم به آقای صفایی گفته بود محمد خانه خودمان هم آمد.

روح در بدن محمد، زیر قبه حرم امام حسین (ع) دمیده شد

برادر شهید می‌گوید: زمان بچگی با خانواده رفتیم کربلا من 4سال داشتم و محمد در رحم مادرم بود یک سفر طولانی چند ماهه، در کربلا زیر قبه امام حسین(ع)،  محمد روح در بدنش دمیده شده بود و تکان خورده بود برای نخستین بار و پدرم دعا کرده بود که محمد را از موالیان ائمه قرار دهد.

وی می‌گوید: محمد خیلی منظم بود لباس ها و عطرش  را هیچ گاه فراموش نمی‌کرد  همانطور که پیغمبر همیشه مرتب بودند همه می‌گفتند محمد اخلاق سیدی دارد لباس‌هایش همیشه اتو کشیده بود حتی در زمان جنگ لباس‌هایش را زیر سرش می‌گذاشت تا خط اتو بگیرد.

هیچ گاه آخرین نگاه محمد را فراموش نمی‌کنم

خواهر شهید می‌گوید: محمد را زیاد خواب می‌بینیم و همیشه در خواب با ما مثل گذشته شوخی می‌کند، هنوز سر قبر محمد که می‌روم ناخودآگاه گریه می‌کنم به یاد آن آخرین دفعه ای که رفت، دوربینش جا گذاشته بود آمد دوربین را ببرد که دوباره با من روبوسی کرد هیچ وقت آخرین نگاه محمد را که از پشت شیشه ماشین مرا نگاه می‌کرد فراموش نمی‌کنم.

وی ویژگی‌های اخلاقی برادر شهیدش را بیان و اظهار می‌کند: رازداری، مهربانی و منظم بودن از مهمترین ویژگی‌های محمد مهدی بود به طوری که همیشه لباس‌های پاک و تمیزی به تن می‌کرد و همیشه اتو کشیده بود و می‌گفت دوست دارم طوری شهید شوم که چهره ام سالم بماند.

برای شهادت محمد دعا کردم

خواهر دیگر شهید خادم الشریعه می‌گوید: در حرم حضرت رضا نشسته بودم و گفتم برای محمد دعا کنم تا به سلامتی برگردد می‌خواستم دعا کنم شهادت نصیبش نشود اما ناخوداگاه گفتم خدایا شهادت را نصیبش کن.

یک انگشتر فیروزه نذر جبهه کرده بودم و پول انگشتر را دادم به مکتب نرجس که به جبهه کمک می‌کردند اما همیشه ناراحت بودم که چرا انگشتر را ندادم چون من انگشتر نذر کرده بودم به همین دلیل  انگشتر را انداختم در صندوق‌هایی که برای جبهه کمک جمع می‌کردند و شب محمد را خواب دیدم و آنجا بود که فهمیدم محمد راضی شده است.

وی اظهار می‌کند: وقتی محمدمهدی شهید شد اولین نفری که بالای سر محمد رفت من بودم وقتی روی صورتش را برداشتم لبانش به حالت سلام تکان خورد هیچگاه این صحنه را فراموش نمی‌کنم.

هنوز ازدواج نکرده بود

خواهر کوچک محمد می‌گوید: محمد مهدی ازدواج نکرده بود، محمد بسیار مهربان بود منزل پیرزنی را بنایی کرده بود و ما اصلا نفهمیده بودیم یا اینکه به افراد بی بضاعت کمک می‌کرده و ما روز تشییع جنازه اش متوجه شدیم، محمد نسبت به همه مهربان بود و بسیار خوش خنده، هنوز صدای خنده‌های محمد در گوش همه ما است.

دربند دنیا نبود

خواهر کوچک محمد می‌افزاید: محمد هیچ کمبودی از نظر مادی و معنوی در زندگی اش نداشت اما به همه مادیات پشت پا زد و رفت جنگ با اینکه وضعیت زندگی ما بسیار خوب بود و هر چه که نیاز داشت برایش فراهم بود اما محمد اخلاقش با همه ما فرق می‌کرد و اصلا در بند مادیات دنیا نبود.

به گزارش تسنیم، محمد مهدی خادم الشریعه سی و یکم اردیبهشت سال 1361 در عملیات بیت المقدس به یاران کربلایی اش پیوست و پیکر مطهرش در ایوان طلای حرم امام رضا(ع) به خاک سپرده شد.

گزارش از مرجان شریعت

 



[ شنبه 94/3/30 ] [ 2:51 عصر ] [ مرجان ] نظر
جانباز 70 درصدی دوران جنگ؛ از قطع شدن نخاع تا کسب مدال طلای جهان

خبرگزاری تسنیم: محمد محمدی شاندیزی جانباز 70 درصد که ریه‌اش پاره شد و ترکش در بالای شاهرگ قلبش جا خوش کرد و پس از قطع نخاع نیز با وجود اینکه سالها روی ویلچر نشسته اما امروز دارنده طلای جهان در رشته شنای جانبازان و معلولان است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، در گوشه و کنار شهر در همین حوالی که ما هر روز از آن عبور می‌کنیم قهرمانانی زندگی می‌کنند که در نگاه اولیه آنها را تنها به چشم یک شهروند و هم وطن می‌نگریم غافل از اینکه آنها همان قهرمانان و اسطوره‎‌هایی هستند که ما امروز از وجود آنها غافلیم، قهرمانانی که با وجود سختی‌ها و رنج‌هایی که در دوران جنگ و پس از آن با صبر، بردباری و توکل برخدا سپری کرده‌اند و امروز نیز راه قهرمانی خود را در جبهه ای دیگر به رخ جهانیان می‌کشند.

شاید به زبان آوردن این قهرمانی‌ها آسان باشد اما واقعا نمی‌دانم چطور می‌شود 30 سال زندگی یک انسان در کمین یک ترکش باشد، ترکشی که در بالای شاهرگ قلب یک نفر جا خوش کرده اما توکل و قدرت این قهرمان جنگ امروز او را به یکی از اسطوره‌های کشورمان تبدیل کرده است مردی که سالها بر روی خاکریزها و در میان توپ، تانگ و ترکش دشمن مبارزه کرد و امروز بر سکوی قهرمانی شنا سینه سپر می‌کند و برای ایران افتخار می‌آفریند.

محمد محمدی شاندیزی جانباز 70 درصد که ریه‌اش پاره شد و ترکش در بالای شاهرگ قلبش جا خوش کرد و پس از قطع نخاع نیز با وجود اینکه سالها روی ویلچر نشسته اما امروز دارنده طلای جهان در رشته شنای جانبازان و معلولان است.

خبرنگار تسنیم گفت وگویی با این جانباز ورزشکار داشته است که در زیر می‌خوانید.

محمد محمدی می‌گوید: سال 1344 در شاندیز متولد شدم در اکثر راهپیمایی‌ها و تجمعات شرکت می‌کردم و علاقه زیادی به حضور در این اجتماعات داشتم و اعلامیه‌های امام خمینی (ره) را پخش می‌کردم تا اینکه جنگ شد و به فرمان امام خمینی (ره) که فرمودند پر کردن جبهه‌ها واجب کفایی است من نیز در سن 16سالگی عازم اسلام آباد در غرب کشور شدم.

شناسنامه‌ام را دست کاری کردم

یادم هست روز اولی که قصد داشتم به جبهه بروم موقع سوارشدن به اتوبوس یکی از فرماندهان بسیج ایستاده بود و بچه‌های کم‌سن‌و سال را خارج می‌کرد من هم جزو یکی از همان‌ها بودم یادم هست که آن روز تا خانه دویدم و گریه کردم، اعزام بعدی کپی شناسنامه‌ام را دستکاری کردم و کف کفش‌هایم هم مقوا گذاشتم تا کمی بلندتر شوم و این بار اعزام شدم.

وی تصریح‌ کرد: نخستین عملیاتی که شرکت کردم «مسلم‌بن‌عقیل» بود که در منطقه سومار و نفت‌شهر و ارتفاعات مندلی عراق انجام شد و چون دشمن بعثی از روی ارتفاعات به ما تسلط داشت، جنگ سختی در گرفت آن زمان مسئول جمع‌آوری مجروحان و شهدا بودم برایم سخت و دردآور بود که تن و بدن خونین دوستان نزدیکم را ببینم و مشخصاتشان را بنویسم لحظات واقعا سختی بود.

در نخستین مجروحیت، ریه‌ام پاره شد

محمدی می‌افزاید: هر چند روزهای اول جنگ در واحد تعاونی کار می‌کردم اما خیلی زود به عنوان آر پی چی زن خدمت کردم  و در عملیات والفجر مقدماتی از ناحیه ریه مجروح شدم در این عملیات ریه ام پاره شد و یک ترکش به بالای شاهرگ قلبم اصابت کرد که هنوز هم همراه من است اما پس از مدتی استراحت و بهبودی نسبی که به دست آوردم دوباره عازم شدم و در واحد تخریب و به عنوان غواص خدمت می‌کردم تا اینکه در عملیات بدر در سن 19سالگی در جزایر مجنون قطع نخاع شدم.

این جانباز 70درصد خاطرنشان می‌کند: تا دیروز اگر رفتیم کاری حسینی کردیم و امروز اگر ماندیم باید کاری زینبی کنیم،ما با حداقل‌ها زندگی می‌کردیم در یک برهه ای از انقلاب ما نور بود و عده ای شامل هدایت خداوند به نور خودش شدند و جوانانی که به جبهه رفتند مستثنی نیستند، من در بدو شکل گیری انقلاب که 13سال داشتم در راهپیمایی‌ها حضور داشتم که منجر به درگیری هم شد بعد از اینکه انقلاب به پیروزی رسید هوای انقلابی در ملت بود و رفاقت‌ها و نوع دوستی زیاد شده بود و انقلاب واقعا یک معجزه بود که از بطن ان توانستیم به فتح خرمشهر و  مبارزه در مقابل دشمن بایستیم.

هربار که مجروح می‌شدم برای رفتن تشنه‌تر بودم

وی می‌گوید: تعاون و همکاری در زمان انقلاب و جنگ مصداق پیدا کرده بود و ما دست خداوند را واقعا در جریان انقلاب دیدیم که نمونه بارز آن طوفان شن در واقعه طبس بود بعد از انقلاب وارد بسیج شدم و در هرجایی کاری لازم بود حضور پیدا می‌کردم تا اینکه جنگ شد و با علاقه و درایت خودم به جنگ رفتم.

محمدی می‌افزاید: در پست‌های مختلف جبهه خدمت کردم هر وقت رفتم  انگار جبهه مثل مادری است که فرزندش را به آغوش می‌کشد و من هر بار که مجروح می‌شدم بیشتر تشنه برگشت به جبهه را داشتم و به اندازه یک لحظه هم پشیمان نشدیم از رفتن چرا که تکلیفی از جانب خدا و وظیفه خود می‌دانستیم،لحظه به لحظه جنگ خاطره است و متاسفانه هیچ نهاد و تشکیلاتی به دنبال ثبت این خاطرات نیست تا نسل‌های آینده بهره مند شوند جانبازان زیادی در طی این سال‌ها به شهادت رسیدند و هیچ خاطره‌ای از آنها در دست نیست باید بستری فراهم شود تا زنجیره خاطرات جانبازان به خاک سپرده نشود.

این جانباز ورزشکار تصریح کرد: در جبهه ترک محرمات و انجام واجبات موضوع عادی بود و آنجا بچه‌ها مستحبات را به جا می‌آوردند و ترک مکروهات می‌کردند این روحیات در بین اکثر بچه‌های جنگ وجود داشت. یک گروه 8 نفره بودیم که روحیاتمان با هم سازگاری بیشتری داشت و روز عید غدیر خطبه برادری را خواندیم و پیمان بستیم هر کس به شهادت رسید از دیگر برادراش یادش نرود از بین بچه‌ها تعدادی به شهادت رسیدند و تعدادی هم جانباز شدندکه از جمع ما اسماعیل عدل مظفر رضا دیوان دره، مجید زارع نژاد به شهادت رسیدند.

کاری که در جبهه انجام می‌دادیم با عشق و علاقه بود از نماز صبح تا شب واقعا کار می‌کردیم و منتی هم نمی‌گذاشتیم شب اولی که وارد تخریب شدم، به اندازه ای خسته بودم که خوابم برد نیمه‌های شب بلند شدم دیدم همه بچه ها نماز می‌خواندند و نماز شب آنها طوری بود که انگار دارند نماز جماعت می‌خوانند برای من خیلی عجیب بود.

وی می‌گوید: روحی که در فضای جبهه بود هیچگاه قابل تجسم نیست واقعا به چشم دل خدا را ناظر و حاضر می‌دیدیم، سال 63که مجروح شدم بعد از مجروحیت در بیمارستان اهواز بودم بعد با هواپیما مستقیم به بیمارستان قائم مشهد منتقل شدم و پس از چندین عمل به آسایشگاه جانبازان امام خمینی(ره) منتقل شدم و چون شرایط در انجا محیا بود در به اسایشگاه منتقل شدم چرا که آن زمان امکانات نبود و منزل پدر من نیز پله زیاد داشت و شرایط بسیار سخت بود.

آن زمان تنها منزل یکی از دوستان که چند کوچه با ما فاصله داشت تلفن بود و تنها یک خانواده در کوچه ما تلویزیون داشت حتی زمانی که از جبهه می‌خواستم با خانواده صحبت کنم مادرم باید چند کوچه را طی می‌کرد تا دقیقه‌ای بامن حرف بزند.

محمدی می‌گوید: وقتی فهمیدم قطع نخاع شدم به همه می‌گفتم برای شفای من دعا کنید از دارو و درمان خیلی بدم می‌آمد، نه اینکه کیف و نوش کنم برای اینکه دوباره جبهه بروم اما غافل از اینکه تقدیر من را خداوند اینطور نوشته بود ما باید راضی از رضای خداوند باشیم. اما خوابی دیدم که آن خواب سبب شد من راضی به رضای خداوند شوم و در آن خواب یکی از معصومین به من امر کردند باید مدتی روی ویلچر بشینی اما به زودی بلند خواهی شد. با عنایت ائمه دوباره روحیه‌ام را یافتم و فهمیدم که چند صباحی دیگر باید با این وضع زندگی کنم واقعیت را پذیرفتم و به زندگی عادی ادامه دادم.

ازدواج و تولد سه قلوها

وی می‌افزاید: بعد از مجروحیت در دو محور فرهنگی و ورزشی شروع به فعالیت کردم و ادامه تحصیل دادم و دیپلم گرفتم و بعد در دانشگاه الهیات مشهد درس خواندم و از سال 65به فعالیت های قرانی پرداختم و توانستم حائز رتبه قاری ممتاز کشوری را کسب کنم و درس من نیز هم سو بود با مباحث قرانی و به عنوان قاری قرآن به چندین کشور رفتم و در حال حاضر نیز گروه تواشیح و همخوانی تشکیل دادیم و هر ساله در ماه رمضان به کشورهای اسلامی اعزام می‌شویم.

محمدی درباره ازدواجش بعد از جانبازی‌اش می‌گوید: من مداحی هم می‌کردم سال 69 برای مداحی به مکتب حضرت رقیه(س) در کوچه معروف حسین باشی می‌رفتم و آنجا بود که همسرم را به من پیشنهاد دادند؛ من به دلیل شرایط جسمی که داشتم امکان اینکه بچه‌دار بشوم بسیار پایین بود به همین دلیل به همسرم گفتم، اما همسرم به قران تفال زد که آیاتی از سوره حجر در آن آمده بود که نوشته بود ملائکه شادی کنان به سوی حضرت ابراهیم رفتند و به ایشان مژده آمدن فرزند دادند و در شب عید قربان  خداوند به ما سه فرزند به نام‌های هاجر، ابراهیم و اسماعیل داد.

کسب 11 مدال طلا در رشته شنا

این ورزشکار جانباز خاطرنشان کرد: به پیشنهاد یکی از پزشکان که گفت یک ربع در آب قرار بگیر تا پاهایت که خشک و کبود شده جان بگیرد؛ اما ما قشر مرفهی نبودیم و امکانات نداشتیم به همین دلیل به استخر سعدآباد که تنها استخر آب گرم در آن زمان بود برای آب درمانی رفتم، جانبازان زیادی آنجا بودند که با روحیه و بانشاط بودند و من جذب شدم.

فکر نمی‌کردم که بتوانم یک روز با این وضعیت شنا کنم هر چند در زمان جنگ غواص بودم و چون خوی من عجین شده بود سریع فرا گرفتم و در مسابقات شرکت کردم و طلای مسابقات را به دست آوردم و از ان زمان با موتور سه چرخ سوار می‌شدم و می‌رفتم استخر و نشاط مضاعفی به دست آورده بودم.

این جانباز 70درصد می‌گوید: 11 مدال جانی و بین المللی کسب کردم که مهم‌ترینشان «نفر اول مسابقات جهانی تایوان» در رشته‌های شنای قورباغه و کرال سینه در سال2007، «نفر سوم مسابقات جهانی تایوان» در رشته شنای کرال پشت 2007 و همچنین «رکورد شنای قورباغه، کرال سینه و کرال پشت در ایران  است و بعد از من بسیاری از جانبازان گرایش به ورزش به خصوص ورزش شنا پیدا کردند و سال 66برای مسابقات مالت ایتالیا به تیم ملی دعوت شدم و چندین مرحله یعد نیز دعوت شدم اما اعزام صورت نگرفت اما نخستین مدال تاریخ جانبازان و معلولان در مسابقات شنای جهان را من کسب کردم که طلا بود.

وی می‌گوید: با این وضعیت جسمی که دارم، 50 نفر را شناگر کردم و در آموزش قرآن نیز شاگردان زیادی دارم که سرآمد آن مادرم بود چرا که مادرم بدون داشتن سواد قرآن می‌خواند و بسیاری از سوره‌های قران را حفظ بود.

هیچ گاه تصور نمی‌کردم که با این وضعیت قهرمان جهان شوم اما امیدواری به نتیجه عملکرد به من تلاش و پشتکار می‌داد من ماحصل 30سال شنا کردن به این مرحله رسیده‌ام و قدیمی ترین بازیکن تیم ملی هستم و دعای خیر پدر و مادرم همیشه پشت سر من بود و همان دعای انها به من تا به امروز کمک کرده است.

گفت‌وگو و عکس از مرجان شریعت - ملیحه نیشابوریان

 



[ شنبه 94/3/30 ] [ 2:48 عصر ] [ مرجان ] نظر

:: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه