خدایا خسته و وامانده ام، دیگر رمقى ندارم، صبر و حوصله ام پایان یافته، زندگى در نظرم سخت و ملالتبار است؛ می خواهم از همه فرار کنم، مىخواهم به کُنج عزلت بگریزم. آه دلم گرفته، در زیر بار فشار خرد شدهام.
خدایا بهسوى تو می آیم و از تو کمک می خواهم، جز تو دادرسى و پناهگاهى ندارم، بگذار فقط تو بدانى، فقط تو از ضمیر من آگاه باشى. اشک دیدگان خود را به تو تسلیم مىکنم.
خدایا کمکم کن، ماههاست که کمتر به سوى تو آمدهام، بیشتر اوقاتم صرف دیگران شده.
خدایا عفوم کن. از علم و دانش، کار و کوشش، از دنیا و مافیها، از همه دوستان، از معلم و مدرسه، از زمین و آسمان خسته و سیر شدهام.
خدایا خوش دارم مدتى در گوشه خلوتى فقط با تو بگذرانم. فقط اشک بریزم، فقط ناله کنم و فشارها و عقده هاى درونی ام را خالى کنم.
اى غم، اى دوست قدیمى من، سلام بر تو، بیا که دلم به خاطرت می تپد
اى خداى بزرگ، معنى زندگى را نمی فهمم. چیزهایى که براى دیگران لذتبخش است، مرا خسته می کند. اصلاً دلم از همه چیز سیر شده است، حتى از خوشى و لذت متنفرم. چیزهایی که دیگران به دنبال آن می دوند، من از آن می گریزم، فقط یک فرشته آسمانى است که همیشه بر قلب و جان من سایه می افکند. هیچگاه مرا خسته نمی کند. فقط یک دوست قدیمى است که از اول عمر با او آشنا شدهام و هنوز از مجالست (با) او لذت میبرم.
فقط یک شربت شیرین، یک نورفروزنده و یک نغمه دلنواز وجود دارد که براى همیشه مفرّح است و آن دوست قدیمى من غم است.
یادداشت های دکتر مصطفی چمران در آمریکا 1 سپتامبر 1961