سید جلال ابراهیمی نوجوانی 17 ساله عضو واحد اطلاعات عملیات لشکر 5نصر در کربلای 4 که 4دی ماه 1365به اسارت درآمده است امروز پس از گذشت سالها از لحظه اسارتش توسط نیروهای بعثی می گوید:در واحد اطلاعات عملیات نیروها همه قواص بودند ماموریت ما تسخیر جزیره گوارین بود .در مسیر به سمت عملیات اروند رود شاخه ای جدا می شد به نام نهر حیین و خشکی وسط جزیره گوارین نام داشت که اطراف آن باتلاق بود از لجمن انتهایی میدان نبرد ما تا لجمن ابتدایی خط دشمن که 2هزار متر بود دو تا جاده به سمت دشمن کشیده شده بود که به جاده شهید صبوری و جاده شیشه معروف بود ساعت 4بعدالظهر از بریدگی خط خودمان وارد آب شدیم شهید مهدی بیات خطاب به بچه ها گفت "در راه امشب باید یک عده ای در خون خود بغلتند در این راه یک عده باید در جلوی گلوله های دشمن رقص مرگ و شهادت انجام دهند ممکن است من باشم یا تک تک شما..."
ساعت 4ربع بود که وارد آب شدیم آب راکد مانده بود و بوی تعفن گرفته بوداز همان ابتدا که وارد آب شدیم منورها هوارو مثل روز روشن کرده بودند واز آنجا که عملیات لو رفته بود جنگ آغاز شد گلوله های روشن رسام مثل لیزر با سرعت به سمت ما می آمدند و بسیاری از بچه ها شهید شدند.
فرمانده عملیات گفت وقت نماز استدر همان حالی که در آب بودیم نماز خواندیم نمازی که در آن راه می رفتیم،صحبت می کردیم،گاهی به اطراف نگاه می کردیم و...
هاشم انتظاری،علی کبیری،عباسیان،غلامعلی منیری مقدم،حسین محمدی اسیر شدند به طرف نهر حیین رفتیمصفرزاده و مهدی بیات نیز شهید شدند من و مجتبی سلیمی و چند نفر دیگه از بچه ها مجروح شدیم تا اینکه صبح هنگام پاکسازی نیروهای عراقی متوجه حضور ما شدند و آنجا بود که اسیر شدیم و به اردوگاه تکریت 11منتقل شدیم.
محسن میرزایی واحد اطلاعات عملیات کربلای 5 لشکر 5نصر و محمد جواد کاملان تخریب چی لشکر5نصر که 4سال در اردوگاه تکریت 11 اسیر بودند نیز به جمع ما پیوستند جمع صمیمی و دوستانه ای شد .
جواد کاملان از خاطرات اسارت در اردوگاه تکریت 11 می گوید:
من ، گیوه چی،پور سلیمی،یاسین عظیم زاده،میر علی،شکری،دکتر سلطانی مجروح شده بودیم به همین خاطر با اتوبوس از بصره به بیمارستانی در بغداد منتقل شدیم10تا 22 روز آنجا بودیم و پس از بهبود مجدد به استغفارات منتقل شدیم چند روز ی که در استغفارات بودیم واقعا به ما سخت گذشت چرا که همه اسرا رو از استغفارات به اردوگاه تکریت منتقل کرده بودند و تنها ما چند نفر در آنجا مانده بودیم اوضاع به قدری سخت بود که بعد 3 روز برایمان غذا آوردند.
سید محسن حیدری خاطره ای از اآخرین لحظات خود با شهید مجید محمد پور در زندان الرشید تعریف کرد: در زندان الرشید کاملان،میرزایی،ابراهیمی و شهید مجید محمدپور با نام مستعار منوچهر نیز بودند مجید محمد پور رو موج شدید انفجار گرفته بود 4 روزی در استغفارات مرکز اطلاعات و امنیت عراق بودیم و بعد به منطقه ای به نام زندان الرشید که داخل شهر بود و الان با خاک یکسان شده است منتقل شدیم.دورتا دور زندان الرشید دیوارهای بلند سیمانی بود با 10اتاق که بزرگترین آن 3 در 3و نیم متر و کوچکترین آن2 و نیم در 3بوداولین گروهی بودیم که وارد الرشید می شدیم در هر اتاق 10 نفر بودیم من،آبشاهیان،مجید محمد پور،ترشیزی،محمدیزدبان،علی احمدی و...توی یک اتاق بودیم با 2تا پتو ،زمین های سیمانی و هوای سرددر روزهای بعد تعداد نفرات هر اتاق به 50نفر رسید 50نفر در یک اتاق 9متری نشسته بودیم.
ظرف غذایی که برای ما غذا اوردند د مانند ماهی تابه ای لبه دار بود که داخل ان آش شوربا بود 50نفر اسیر بدون قاشق و ظرف ...
دست های بچه ها کبره بسته بود 2هفته ای می شد که دست هایمان را نشسته بودیمبه همین خاطر تنها راه غذا خوردن این بود که یک نفر ظرف غذا رو جلوی دهان بچه ها ببردظرف غذا دست به دست شد تا اینکه به مجید محمدپور رسید گفتم بخور با عصبانیت گفت نمیخوامچند بار ظرف غذا چرخید و همین بر خورد مجید تکرار شد تا اینکه با عصبانیت رو به مجیبد کردم و گفتم اینجا همه مثل هم هستیم لوس بازی در نیار اگه می خوای بخوری ،بخور اگه می خوای بمیری بمیر
بچه ها همه کز کرده بدند زیر پتو 5دقیقه ای گذشت رفتم کنار مجید کلی باهاش صحبت کردم تا این برخوردم از دلش در بیارم حرف نمی زد دست انداختن بغلش افتاد توی بغلم هر چی صداش زدم جواب نداد ....
دکتر رافتی که علاوه بر قواصی بهیار نیز بود مجید رو معاینه کرد بعد گفت انگار دو روز تموم کرده است.
اگه به بچه ها می رسیدند و آنها رو تحت درمان قرار می دادند شاید خیلی از بچه های ما در اسارت شهید نمی شدند ما که سالم بودیم کمتر شکنجه می شدیم اما مجید با وجود جراحت و زخمی که داشت در این مدت وتاه کلی شکنجه شد.
مسعود سهیلی نیز زمانی که اسیر شد و از خط داشتند ما رو به بصره می بردند از ناحیه کمر قطع نخاع شده بود و شدت جراحاتش به حدی بود که به محض رسیدن به استغفارات به شهادت رسید.
سید جلال ابراهیمیدر ادامه خاطره ای از شهید رضایی گفت: شهیدی که وقتی پس از 15 سال از عراق به ایران منتقل شد جنازه او تر و تازه بود به طوری که بعد از 15 سال هنوز خون از تن او می چکید آرامگاه شهید رضایی در 15 کیلومتری فاروج حد فاصا قوچان و شیروان به خاک سپرده شده است.
در اردوگاه تکریت 11سرویس های بهداشتی ب شهید رضایی در این مکان توسط عدنان سرباز عراقی اردوگاه که به زبان های عراقی ،فارسی،انگلیسی و کردی مسلط بود و به منظور شکنجه اسیران آموزش دیده بود شکنجه شد.یکی از بچه های اردوگاه به نام محسن مصلحی به نقل از مجتبی سنقلی که گماشته یا همان امر بر عراقی ها بود بعد ها از نحوه شکنجه شهید رضایی برای ما تعریف کرد .
عدنانم با کابل شکنجه را شروع کرد و بعد از آن آب جوش و نمک شکنجه به حدی بود که خونابه و گوشت های بدن شهید رضایی به دیوارهای حمام کشیده شده بو د به طوری که تا چندین ماه پس از شهادت وی بر روی دیوارها باقی مانده بود شهید رضایی به قدری وحشیانه شکنجه شد که خرداد سال 66 زیر همین شکنجه های مداوم عدنان شهید شد.
قادری ،کاملان و میرزایی نیز اشاره ای بله خاطرات اردوگاه تکریت 11 داشتند و از مشکلاتی که در نماز خواندن و مسائل سیاسی اعتقادی در آنجا داشتد سخن به میان آوردند.
کاملی می گفت در 4 سال دوران اسارت نمی توانستیم نماز به جماعت بخوانیم و یا یکدیگر را برای نماز صبح بیدار کنیم برای روزه گرفتن ،خواندن نماز با مهر و داشتن عکس امام خمینی(ره)نیز با حساسیت های زیادی رو به رو بودیم .
میرزایی ادامه داد: نماز باید با فاصله و به صورت تک نفره اقامه می شد حتی اجتماع 3 تا 4نفر در اردوگاه ممنوع بود و ما تنها روزی که آزاد شدیم توانستیم اولین نماز جماعت را پس از 4 سال اسارت بخوانیم.
قادری گفت: عراقی ها با نماز خواندن ما مخالف نبودن بلکه از اتحاد و انسجام ما ترس داشتند ما حتی دعای کمیل و زیارت عاشورا رو روی پارچه و یا پاکت سیگار می نوشتیم و. دست به دست می دادیم تا بچه ها حفظ کنند.
اردوگاه تکریت سالهای 65 تا 68 متشکل از اسرای عملیات کربلای 4،5 و 6 بود تنها اردوگاه مفقودین جنگ تحمیلی که هیچکس از وجود آنها اطلاعی نداشتبیش از 2هزار اسیر که 300نفر آنها از استان خراسان رضوی بودنداردوگاه تکریت 11 از 3 دی ماه 65 تا مرداد 66 بیش از 60 شهید داشت که اگر به وضعیت جراحات و زخم های آنها رسیدگی می شد امروز بسیاری از آنها کنار ما بودند.