لقمان(علیه السلام): «لایُعرَفُ الشُّجاعُ إلّا فی الحَربِ» «انسان شجاع جز در میدان جنگ شناخته نمی شود.»[1]
تا زمانی که از جنگ و رویارویی با دشمن خبری نیست، خیلی ها ادعای شجاعت و مردانگی می کنند اما با دمیدن شیپور جنگ است که شجاع از ترسو و مرد از نامرد شناخته می شود.
در جنگ تحمیلی 8 ساله، عده زیادی از مردان و شجاعان میدان نبرد، دلیری و شجاعت بی نظیر خود را نشان دادند و ثابت کردند که حتی ذره ای از مرگ نمی هراسند و نه تنها نمی هراسند، بلکه با آغوش باز به استقبال آن می روند. یکی از آن مردان دلیر که در عملیات کربلای 5 به توفیق شهادت در راه خدا دست یافت، سردار شهید مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر از تیپ المهدی فارس می باشد. سرداری بی تکلف و متواضع، بااخلاص و شوخ طبع که به واقع مرگ را به بازی گرفته بود.
یکی از همرزمان او آقای غلام زارعی جلیانی نقل می کردند: زمانی در یکی از مناطق عملیاتی در پشت خاکریزی، سنگر گرفته بودیم. قسمتی از خاکریز به اندازه حدوداً 100 متر بریدگی داشت و در تیررس دشمن بود و هیچ کس جرأت حرکت در آن مسیر را نداشت. یک روز دیدم مرتضی سرش پایین است و خیلی عادی از آن سمت خاکریز به این سمت می آید و دشمن هم وی را به خمپاره بسته است. چون زمین نمکزار بود، ترکش خمپاره هایی که از اطراف او می گذشت به خوبی مشهود بود. من خیلی ترسیدم و با خود گفتم:الان است که مرتضی شهید شود! اما او نه تنها خیز برنمی داشت، حتی سرش را هم بالا نمی آورد و همانطور به آهستگی به سمت من آمد. دیدم خیلی در فکر و ناراحت است. پرسیدم:چیزی شده مرتضی؟ با ناراحتی گفت: دیشب خواب بدی دیده ام. با خودم گفتم حتماً خواب شهادت کسی یا شکست از دشمن و یا چیزی از این قبیل را دیده که اینطور در فکراست و حتی ذره ای هم به خمپاره های اطرافش توجهی ندارد. گفتم:ان شاءالله خیر است، چه خوابی دیده ای؟ گفت: خواب دیدم که مادرم با مادر محمد علی کلمبیا دعوایشان شده است. این را که گفت، من واقعاً خنده ام گرفت و به عظمت روح او پی بردم که چگونه خوابی چنین کوچک و بی اهمیت ذهن او را به خود مشغول کرده اما این همه خمپاره های دشمن که از چپ و راست به سمتش می آمدند کوچک ترین توجه وی را به خود جلب نکرد.
ایشان در عملیاتی سخت و طاقت فرسا به نام والفجر2، در منطقه عملیاتی حاج عمران، رشادت های جانانه ای از خود نشان داده بود.در حالی که 4 شب و 3 روز در چهل کیلومتری خاک عراق با دشمن درگیر بودند، وقتی فرمانده وقت سپاه به او اجازه عقب عقب نشینی می دهد، او پشت بیسیم می گوید که قصه احد در تاریخ برای بار دیگر تکرار نخواهد شد و ما تنگه را ترک نمی کنیم، به همین علت او را به عنوان سردار احد هم می شناسند. خدایش بیامرزد.
به عنوان حسن ختام از دست نوشته های شهید جاویدی
نمیدانم من چکار کرده ام که شهید نمیشوم
شایدقلبم سیاه است.
خدارحمت کند حاج مجیده ستوده را ،وقتی باهم
صحبت میکردیم می گفتیم اگر جنگ تمام شود ما
زنده باشیم چکار کنیم ؟
واقعاّنمی شود زندگی کرد و به صورت خانواده های
شهدا نگاه کرد...
واین جاست که ماوجاماندگان از قافله نورباید بگوییم
خوشابه حال آنان که با شهادت رفتنند