این روزها اتفاقاتی توی زندگی من به وجود اومد که نمی دونم چه حکمتی داشت اما باعث شدیک طرف زندگیم به حرم امام رضا(ع) ختم بشه طوری که هر روز دارم میرم زیارت امام رضا(ع) ، تنها جایی که احساس بودن می کنم تنها جایی که واژه آرامش از عمق وجود حس می کنم.
امروز داشتم حرم امام رضا(ع) نماز می خوندم وقتی به خودم اومدم دیدم تمام فرش های محوطه صحن حرم جمع کردن فقط من بودم یه فرش و قطره های بارون ...
نمی دونم چرا متوجه بارون نشدم اما تا به حال این فضا رو حس نکرده بودم خیلی لذت بخش بود خیلی... جای همه شما وبلاگ نویسا و وبلاگ خونایی که دلتون مثل آسمون بی کرانه و به پاکی و زیبایی بارونه و یه جورایی امام رضایی خالی ...
بعد زیارت رفتم کلی زیر بارون توی صحن و سرای حرم مطهر رضوی قدم زدم نایب و الزیاره همه وبلاگی ها بودم...
سکوت معنوی حرم ،قطره های بارون،زیارت نامه،پنجره فولاد ،کبوترای امام رضا (ع) باورم نمیشه فضای آرامش بخشی بود اینقدر به آرامش رسیدم اینقدر لذت بخش بود که هنوز دارم این فضا رو حس می کنم.
امروز با تجربه حضور در این فضا انرژی گرفتم به خودم امیدوار شدم آخه حس می کردم دارم از دست میرم ...
حداقل خوشحالم اتفاقاتی که این چند هفته تو زندگی من افتاد با وجود اینکه توجیه نشدم و ذهن من و با سوالات زیادی درگیر کرد اما حداقل کمک کرد تا به خدا نزدیک تر بشم نزدیک تر از گذشته ... خوشحالم که خدا مصلحتم رسیدن به خودش قرار داده...