سال84 شاید کمتر کسی فکر می کرد که مرجان قدم به وادی خبر و خبرنگاری و در کل وادی رسانه بذاره شاید کمتر کسی فکر می کرد من شعرو داستان و فراموش کنم
البته فراموش که نه اما همه فکر می کردن که من قرار یه شاعره بشم چون اون زمان تمام تلاشم گفتن شعربود و هدفم چاپ کتاب شعر اما همه چی با یک پپیشنهاد از سوی خانم ثابت خبرنگار شهرآرا شروع شد و من به عنوان خبرنگار افتخاری هفته نامه شهرآرا مشهد فعالیت خودم آغاز کردم و خبر و خبرنگاری و حواشی تلخ و شیرین اون باعث شد تا کم کم شعر و داستان و بذارم کنار به طوری که تونست زندگی یه شاعره رو به یک خبرنگار هر چند آماتور تبدیل کنه ...
نمیدونم چرا اما امروز یاد روزهای شاعری افتادم واسه همین تصمیم گرفتم مجدد دفتر شعرم بردارم و شروع کنم البته اگه سوژه های خبری بذارن و باز البته اگه وی گفت: وی افزود: و اظهار داشت : خبر بذاره
اما دوست دارم اول به یاد روزهای خوبی که در کنار خانمها رجایی،جهانگیری، ثابت،آقای رفیعا و بسیاری ازاساتیدی که هنوز هم آرزوی شاگردی در کنارشون رو دارم یادگارهایی از اشعار این شاعره خبرنگار باقی مونده که اگه دوست داشتین بخونید.
ترا فریاد زدم در سکوت بی قرار جمعه ها
اما در سکوت لحظه ها موج زد انتظار
بازهم به جای دیدنت همراه شد جمعه های انتظار
پس کدامین جمعه خواهد بود آخر این انتظار
جمعه ها با زمزمه ات می گذرد
درهیاهوی سکوت می گذرد
جمعه ها در حسرت دیدار
باز هم بی تو دارد می گذرد
تو را چون لاله ای در باغ دیدم
سوار قایقی در خواب دیدم
تورا در محراب شقایق ها
چو مرغ عاشقی در باد دیدم