"تو همیشه..."، "تو هیچوقت..." یا "همیشه این من هستم که آخر سر عذرخواهی می کنم، ولی این دفعه خیال ندارم این کار را بکنم". وقتی به سخاوت فکر می کنیم اکثرا صرف وقت یا مادیات به نظرمان می آید. مثلا به جای اینکه همه پول هایم را برای خودم نگه دارم، مقداری را به دیگران بدهم یا به جای اینکه همه وقتم را صرف خود کنم، مقداری از آن را صرف کمک به دیگران نمایم. اما سخاوت خیلی پرمعناتر از این نیز می تواند باشد. سخاوت در دست برداشتن از "یقین لعنتی" خودمان.
وقتی با قلب بخشنده زندگی می کنیم دیگر با عزم راسخ به نظریات خود نمی چسببم و دل را به روی حقایق طرف مقابل و جهان به طور کلی می گشاییم. این اقدام میتواند همه چیز را تغییر دهد.
آنچه که ما از خود، چیزها و از دیگران در ذهن داریم، همانند پول و وقت برای ما اهمیت دارند. این مفاهیم مثل نقشه به ما کمک می کنند تا در زندگی راه را پیدا کنیم، تصمیم بگیریم و پیش برویم. وقتی توسط شخص دیگر متوقف می شویم، خصوصا وقتی پای مخالفت در میان باشد، باورهای ما می تواند مانع برقراری ارتباط سازنده با دیگران شود. الگوهای "تو همیشه..."، یا "تو هیچوقت..." یا "همیشه این من هستم که آخر سر عذرخواهی می کنم، ولی این دفعه خیال ندارم این کار را بکنم"، ...نظریات از پیش ساخته ای هستند که ما همانند سپر از آنها استفاده می کنیم غافل از اینکه به جای محافظت آنها در واقع ما را تکه پاره می کنند.
دفعه بعد که با کسی اختلاف داشتید، هر قدر هم از واقعیت موضوع مطمئن بودید، به جای اینکه با شتاب پشت سنگرهای تان قرار بگیرید، با خود فکر کنید: " شاید در حرفش نکته ای وجود داشته باشد". حتی با همین قدر گذشت هم می توانید دریچه ای باز کنید که امکان دهد تفاهم بیشتری میان تان جریان یابد.
چسبیدن به نظریات خود و اطمینان از اینکه دیگری در مورد ما اشتباه کرده و ناراحت شدن از او آسان است اما در عین حال می توانیم خود را جوری تربیت کنیم که انعطاف پذیرتر باشیم و حالات غیرقابل تغییر و عقاید از پیش ساخته مان را ترک کنیم. وقتی تمرین سخاوت می کنیم، باید اطمینان به حق داشتن مان را نیز کنار بگذاریم.