برای شما جایی ندارم
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا وآنجا
و هر روز برای دلم مشتری آمدورفت
و هی این وآن سرسری آمد ورفت
ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق پر از دودوآه است
یکی گفت: ??
چه دیوارهایش سیاه ا ??ست
یکی گفت:
چرانور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش فقط از غم وغصه و ماتم است
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا میخری؟
وفردای آن روزخدا آمدوتوی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست
و من روی آن نوشتم:
ببخشید.. دیگر برای شما جا ندارم
از این پس به جز خدا کسی را ندارم.
[ جمعه 92/3/10 ] [ 9:32 صبح ] [ مرجان ]
نظر