سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جبهه همین نزدیکی است ... لمس روزهای خاطره انگیز جنگ 1

رو به رو شدن با واژه ای به نام جبهه همین نزدیکی مطمئنا برای ما یادآور خاطرات زیادی خواهد بود اما تو سن و سال جوانانی مثل ما کمتر کسی پیدا میشه یا اصلا کسی پیدا نمیشه که روزهای خاطره انگیز جنگ لمس کرده باشهبرای همین اولین بار که با واژه جبهه همین نزدیکی مواجه شدم ....
اما وقتی فهمیدم این جبهه ای که همه ازش حرف میزنن یک جبهه فرهنگی و تو همین شهرمشهد کنار خودمونه اونم بهشت رضا در جوار شهدای هشت سال دفاع مقدس بیشتر متعجب شدم و این شد که تصمیم گرفتم راهی جبهه همین نزدیکی بشم.
همه ذوق و شوق زیادی برای رفتن به جبهه همین نزدیکی داشتن درست مثل سال هایی که بعضی از جوانان و نوجوانان با دست بردن تو شناسنامه هاشون راهی خط مقدم می شدند مانیز سوار اتوبوس شدیم و راهی جبهه ...
به بهشت رضا که رسیدیم حال و هوای جنگ واقعا همه حس کردیم با نفر بری که به خشایار معروف بود از پشت جبهه به خط مقدم رفتیم و اونجا بود که گوشه ای از حال و هوای روزهای جنگ تحمیلی را به نوعی لمس کردیم.
و اما جبهه همین نزدیکی ...
فضایی به وسعت یکصدهزار متر مربع در بهشت رضا میدان نبردی است برای آنان که می خواهند با جنگ نرم امروز مبارزه کنند. این طرح ویژه نوجوانان برنامه ریزی شده , مجالی برای فراهم شد تا نوجوانان نیز گردان و گروهانی تشکیل دهند و روزهای خاطره انگیز جنگ را همچون رزمنده ها لمس کنند.
ایجاد فضایی جذاب و پرنشاط در قالب منطقه عملیاتی و حضور با لباس های نظامی خاکی و پلنگی ،دریافت پلاک با اسم خود شخص، سربند یا حسین، چفیه،تشکیل گروهان ،بیسیم چی،برانکارد،اعلام رمز عملیات و ... همه و همه از جمله مواردی بود که قطعا حال و هوای جنگ را در دل هر شخصی ایجاد می کنه...
هفت گام عاشقی
گام اول
وداع دانش آموزان نوجوانی که لباس خاکی پوشیده اندو همراه با راوی و مربی خود از زیر قرآن رد می شوند و با اتوبوس عازم جبهه همین نزدیکی می شوند.رزمنده های نوجوان توسط راوی در اتوبوس توجیه می شوند وسپس به دسته های مختلفی نظیر تک تیر انداز،آرپی جی زن،پیک،بی سیم چی،امدادگر و دیگر مسئولیت ها تقسیم بندی می شوند.
گام دوم
رزمنده ها واردقرارگاه تجهیز می شوند و به نوعی تجهیزات مورد نیاز رزمنده ها در اینجا قرار دارد.چادرهایی خاکی رنگ که هرکدام وظیفه ای را برعهده دارند تدارکات که وظیفه تحویل چفیه و پیشانی بند را برعهده دارد کوله پشتی و ی دست لباس خاکی ،چادر بعدی مخصوص صدور پلاک با اسم ، کد ملی و تحویل آنها به نوجوانان است .
چادر مخابرات محل تحویل بیسیم به بیسم چی ،چادر تسلیحات مکان تحویل اسلحه و چادر بهداری تحویل جعبه کمک های اولیه و برانکارد به امدادگرها است.
گام سوم
اعزام نوجوانان به منطقه عملیاتی استدر این مرحله نوجوانان رزمنده با هدایت فرمانده راوی به بیان خاطرات و توجیهات جنگی ،نیروهای گروهان از کانال های تعبیه شده عبور می کنند.پس از خروج از کانال راوی به بیان خاطرات و توجیهات جنگی نیروها می پردازد و بعد در زمینی به وسعت 25هزار متر مربع نیروها سوار بر نفر برشده و توسط نیروهای اجرایی خاکریزها را طی می کنند.
گام چهارم
عملیات با عبور از کانال هایی که پشت خاکریزها تعبیه شده است و با رمز یا زهرا آغاز می شود و با دستور فرمانده گروهان از خاکریز عبور می کنند و با یورش به سمت کانال های بعدی از میان انفجارات عبور می کنند.صدایی ماندگار طنین انداز می شود و دقایقی راوی رزمنده های نوجوان را توجیه می کند و پس از صرف یک پذیرایی جبهه ای به سمت میدان مین حرکت می کنند.
گام پنجم
پس از عبور از میدان مین و عبور از سیم های خاردار و انفجارهای پیاپی رزمنده های نوجوان با طنین انداز شدن نوای پیروزی عملیات را با موفقیت سپری می کنند وپیروز می شوند.
گام ششم
حسینیه محل تجدید قوااست و نیروها برای برگزاری نماز جماعت گردهم می آیند و سپس در مدت کوتاهی پیام هایی مانند ارتباط با ولایت،وظیفه شناسی و فرهنگ ایثار و شهادت از طریق پخش فیلم و کلیپ به آنها منتقل می شود.
گام هفتم
تجدید میثاق نوجوانان با شهدای هشت سال دفاع مقدس تجدید بیعتی که یادآور خاطرات تلخ و شیرین بسیازری بود نوجوانان به همراه راوی بر سر مزار چند تن از شهدا رفتند.راوی در این فرصت به روایت خاطرات و رویدادهای دفاع مقدس می پردازد و بعدبه بیان خاطراتی از شهدایی که بر سر مزارشان می روند می پردازد.



[ شنبه 91/9/25 ] [ 11:32 عصر ] [ مرجان ] نظر
همیشه زنده خواهم ماند...

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.
آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.
در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند
چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است. قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد. خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند. کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند. استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.
هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.
آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند
اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند...



[ چهارشنبه 91/8/24 ] [ 12:34 صبح ] [ مرجان ] نظر
خداکند که فقط این عشق از سرم برود

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو بوده به دیگران برسد.

چه می کنی اگر او را که خواستی یک عمر ،به راحتی کسی از راه  ناگهان برسد؟

رها کنی برود از دلت جدا باشد،به ان که دوست ترش داشته به آن برسد؟

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند؟

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

گلایه ای نکنی و بغض خویش را بخوری که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که .... نه ...نه... نفرین نمیکنم که مبادا به آنکه عاشق او بوده ام زیان برسد

خداکند که فقط...

خداکند که فقط این عشق از سرم برود

خداکند که فقط زود آن زمان برسد.

 



[ شنبه 91/8/6 ] [ 3:53 عصر ] [ مرجان ] نظر
دستم را رها نکن ...

 

 

روی هر پله ای که ایستاده باشم خدا یک پله از من بالاتر است .
نه به خاطر اینکه خداست. برای اینکه دستم را بگیرد.
خدایا، نفسم، وجودم ، دنیا و آخرتم  دستم را رها نکن. من بنده توام
..........

 



[ دوشنبه 91/7/10 ] [ 11:54 عصر ] [ مرجان ] نظر
خدا خدا خدا ...

سلام،بهانه
تو خودت بهتر از همه می دانی که چقدر این روزها دل ما آدم ها مثل هوای شهرمان گرفته است .
آمده ام روبه رویت ایستاده ام.
راستی گفتی کدام سمت بروم به تو می رسم ؟!مستقیم!؟
ایستاده ام وپنجره ی دلم را رو به رویت باز کرده ام ، می خواهم کمی از هوای گرم وعاشقانه ات را به دلم بدهی.چند دقیقه ایست که خیلی خسته ام!
می خواهم بخوانمت،دوباره،از نو،از ته دل وتو گوش بدهی مثل همیشه،آرام وعاشقانه.
نه! نیامده ام به گله وشکایت،نیامده ام تا از خستگی هایم به تو بگویم!
آمده ام تا با تو شبی عاشقانه داشته باشم،پشت همین پنجره!
عزیز دل ها!
می خواهم لبخند بزنی تا کنده شوم از روی زمین وپرواز کنم، اوج بگیرم.می خواهم گرمای دستانت را به سردی دستانم ببخشی تا ترس هایم بریزد.
خداخداخدا
می خواهم تکرارت کنم
خدا خدا
می خواهم آنقدر تکرارت کنم تا که آرام جانم شوی.

 



[ دوشنبه 91/7/10 ] [ 11:51 عصر ] [ مرجان ] نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه