سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اهدای سلولهای چشم همسرم هم افاقه نکرد

جانباز یوسفی

جانباز 70 درصد در گفت‌وگو با تسنیم:

عمل "پیوند قرنیه" هر 15 ماه یک بار؛ اهدای سلول‌های چشم همسرم هم افاقه نکرد

جانباز شیمیایی 70 درصد دوران جنگ تحمیلی گفت: تقریبا میانگین هر 15 ماه یک بار عمل پیوند قرنیه انجام می‌‌دهم امام چون بدنم آلوده است و از طرفی اشک چشم من بسته شده تنها یک مقطعی پیوند جواب می‌دهد.

 

به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، استفاده عراق از سلاح‌های شیمیایی در دوران جنگ تحمیلی منجر به آلوده شدن بسیاری از مردم بی دفاع کشورمان به مواد شیمایی شد. اوج این استفاده را در حمله عراق به سردشت شاهد بودیم.

متاسفانه در طول جنگ تحمیلی استفاده از سلاح‌های شیمیایی بر علیه ایران ادامه پیدا کرد و بسیاری از مردم بی دفاع سردشت و رزمندگان ایران در طول جنگ به این مواد شیمیایی آلوده شدند در حالی که به کارگیری سلاح‌های شیمیایی از سوی عراق غیر قانونی بود چرا که این کشور جزو 120 کشور امضا کننده «پروتکل ژنو» پیرامون منع استفاده از سلاح‌های شیمیایی بود.

در طول هشت سال دفاع مقدس رزمندگان زیادی به این سلاح آلوده شدند و هنوز هم با گذشت سال‌ها از جنگ، با این ویروس زندگی می‌کنند. در همین راستا خبرنگار ایثار و شهادت خبرگزاری تسنیم خراسان رضوی، همزمان با بزرگداشت هفته دفاع مقدس، گفت وگویی با علیرضا یوسفی؛ یکی از جانبازان  70 درصد دفاع مقدس داشته که به دلیل چند مرحله شیمیایی شدن امروز در شرایط سخت جسمانی به سر می‌برد.

علیرضا یوسفی، متولد 1347 روستای بایگ از توابع شهرستان حیدریه است که علاوه بر درس خواندن در کنار پدرش به حرفه نوغان‌داری و ابریشم نیز می‌پرداخت اما به دلیل علاقه‌ای که به انقلاب و امام خمینی (ره) داشت سال 61 به فرمان امام خمینی لبیک گفت و عازم جنگ علیه جبهه باطل شد.

وی در این زمینه می‌گوید: سال 61 پس از گذراندن یک دوره آموزشی 15 روزه در مهمانسرای سید مرتضی کاشمر، به جبهه اعزام شدم البته به دلیل جثه کوچکی که داشتم مرا اعزام نمی‌کردند؛ از طرفی آن زمان هنوز 14 سال داشتم اما شناسنامه‌ام را از تاریخ 47 به 44 تغییر دادم و با ترفندهای دیگر خودم را در کنار رزمندگان قرار دادم.

خانواده‌ام در ابتدا بسیار مخالف اعزام و حضورم در جبهه بودند، بعد از چند روزی مرخصی به مشهد عازم شدم و از میدان تختی این شهر در قالب کاروان بزرگی از رزمندگان با پای پیاده به حرم مطهر رضوی مشرف شدیم و سپس عازم راه آهن شدیم، یکی از فیوضاتی که رزمندگان خراسانی از آن برخوردار بودند این بود که قبل از رفتن به جبهه و زمانی که برای مرخصی برمی‌گشتیم ابتدا به پابوسی امام رضا(ع) مشرف می‌شدیم.

آن روز بعد از اینکه با قطار اعزام شدیم مسیری 47 ساعته تا اهواز را طی کردیم اما به دلیل عطشی که نسبت به دفاع از خاک وطن داشتیم اصلا خسته نشدیم. به اهواز که رسیدیم عازم پادگان 99 زرهی ارتش شدیم که قسمتی از آن دست سپاه خراسان بود و بسیجی‌ها چند روزی به آنجا اعزام می‌شدند.

یوسفی می‌افزاید: وقتی از روستای بایگ برای آموزش رفتیم، دو نفر بودیم و زمانی که می‌خواستیم اعزام شویم دو نفر دیگر نیز که بار دومشان بود به جنگ می‌رفتند به ما ملحق شدند قرار بود ما 4نفر با هم هماهنگ باشیم و در یک حوزه مشغول به کار شویم اما من در دوره‌های آموزشی دوست داشتم در قسمت مخابرات مشغول به خدمت شوم به همین دلیل به درس مخابرات استاد خیلی توجه می‌کردم برعکس درس تخریب که تمایل زیادی نشان نمی‌دادم.

پسرخاله‌ام در زمان جنگ بی‌سیم چی بود و همیشه برایم از شیرینی‌های این حرفه تعریف می‌کرد لذا تصمیم گرفتنم بی‌سیم چی بشوم اما در پادگان 99 زرهی زمانی که مسئول سازمان دهی نیروها را تقسیم بندی می‌کرد اعلام کرد برای تخریب، نیرو می‌خواهیم و آنجا بود که تصمیم گرفتم به واحد تخریب بروم.

این جانباز شیمیایی اظهار می‌کند: در نخستین عملیات وقتی وارد تخریب شدیم پس از فراگیری آموزش‌ها مجدد به "دژ خرمشهر" عازم شدیم، شهید حاج مهدی میرزایی در آنجا فرمانده تخریب بودند؛ یک آموزش مقدماتی دیگر نیز گذراندیم و به میدان‌های مین عملیات بیت المقدس برای آموزش‌های عملی اعزام شدیم.

وی می‌گوید: نخستین عملیاتی که به عنوان تخریب‌چی شرکت کردم در شهر «سومار» استان ایلام بود عملیات «مسلم ابن عقیل» بود در ارتفاعات سومار که مُشرف بود به شهر مندلی عراق به طوری که فاصله ما با عراق بسیار نزدیک بود.

اعزام‌های جبهه 45 روزه بود و نهایت 3 ماه طول می‌کشید، سال 61 قرار بود بعد از جبهه 45 روزه برگردم مشهد و به تحصیل ادامه دهم، بعد از عملیات اعلام کردند هر کس می‌خواهد می‌تواند تسویه کند و برگردد و دیگر رزمندگان هم می‌توانند به عملیاتی در غرب کشور اعزام شوند آنجا بود که تصمیم گرفتم به غرب کشور اعزام شوم و اینجا بود که دیگر تا آخر جنگ تسویه نکردم و اعزام اولی ماندم.

یوسفی خاطرنشان می‌کند: حتی زمانی که مسئول تخریب بودم همه می‌گفتند شما بار اولی هستید و مسئول تخریب شدید، من تا پایان جنگ در جبهه حضور داشتم و تا سال 70 اهواز بودم و در آنجا مانند دوران جنگ تحمیلی خط داشتیم.

این جانباز شیمیایی در رابطه با مجروحیت‌هایش می‌گوید: مجروحیت زیاد داشتم، نخستین بار در سومار روی میل والمر رفتم "میل جهنده"؛ یکی از شهدای بزرگوار به نام شهید «حسین آرام» روی مین رفت و شهید شد و من مجروح شدم، تا آنجا که به یاد دارم 17 بار مجروح شدم و همین مجروحیت‌ها و حضور در عملیات‌های متعدد و کسب تجربه‌های زیاد از یک تخریب چی ساده در سال 1346 مسئول تخریب شدم.

وی در رابطه با شیمیایی شدنش عنوان می‌کند: شیمیایی شدن از آن دسته مجروحیت‌ها است که بروز نمی‌کند و بدن را کاملا آلوده و مسموم می‌کند اما در ظاهر نشان نمی‌دهد؛ برای نخستین بار در عملیات والفجر 8 شیمیایی شدم؛ در آن زمان خطی داشتیم در فاو، جاده البهار و شب‌ها می‌رفتیم برای مین گذاری و نصب موانع سیم خاردار که از ناحیه دست راست در آنجا مجروح شدم.

صبح روز بعد با ماشین به همراه یکی از همرزمانم به بیمارستان فاطمه الزهرا(س) که بیمارستانی صحرایی بود رفتیم؛ سوله‌ای بسیار بزرگ بود که مجروحان زیادی در آن بستری بودند، برای نخستین بار رژیم بعث در آنجا شیمیایی زد و چون در محوطه باد زیاد بود وارد سوله شد.

یوسفی می‌گوید: پرستاران و دکترها سوله را تخلیه کردند و من به همراه ماشین یکی دیگر از رزمندگان، مجروحان را از سوله به بیرون هدایت کردیم، من نیز به‌دلیل جراحت از ناحیه دست قرار بود به عقب اعزام شوم اما چون شهید محدثی فرد به عنوان جانشین من اوایل عملیات مرخصی رفته بود و شهیدی نیز مجروح شده بود، دیدم با دستم می‌توانم کار کنم به همین دلیل اجازه اعزام ندادم، آن زمان هنوز احساس شیمیایی شدن نداشتم.

رفتیم قرارگاه اروند، از ماشین که پیاده شدیم بیهوش شدم و وقتی به هوش آمدم گفتند شما چند روز است که در تهران هستید، دیگر هیچ چیز به یاد ندارم از لحظه‌ای که بیهوش شدم، در بیمارستان بوعلی تهران در بخش کودک بستری بودم، به یاد دارم یک روز شهیدان کرابی، حسن آزمون و سید رضا رضوی آمدند بیمارستان ملاقات و هدیه‌ای نیز برای من آورده بودند و بخاطر اینکه در بخش کودک بستری بودم برایم جق جقه آورده بودند!

مدت یک ماهی که در بیمارستان بستری بودم از ناحیه ریه، پوست و چشم آسیب دیده بودم به طوری که دو چشم من بسته بود، به یاد دارم سال تحویل سال 65 در بیمارستان بستری بودم.

سال 64 ازدواج کردم، روز بعد از عقد به اهواز رفتم و مجروح شدم، خیلی سخت گذشت، مدام چشمانم بسته بود فقط وقت‌هایی که بیرون می‌رفتم چشمانم را باز می‌کردند.

به یاد دارم هوا گرگ و میش بود، رفتم داخل که از کنار یک نفر رد شدم فقط می‌توانستم حس کنم یک نفر نشسته، وقتی آمدم گفتند پدرت آمده؛ هیچکدام همدیگر را نشناختیم من که پدر را نمی‌دیدم و پدر نیز به دلیل جراحت مرا نشناخته بود، حدود 10 روزی تربت بودم؛ روستای بایگ؛ اما دائم تلفن می‌زدم به خط،  یک روز که زنگ زدم گفتند سردار قاآنی گفته «یوسفی هنوز حالش خوب نیست؟ منم گفتم حتما کاری هست به همین دلیل برگشتم جبهه.

مجددا رفتم اهواز، صبح ساعت حدود 9 که به اهواز رسیدم، ساعت  11 و نیم سردار احمدی که در حال حاضر فرمانده سپاه قم هستند تماس گرفتند و گفتند الان چند تا نیرو داری، من نیروی زیادی نداشتم بچه‌ها همه رفته بودند مرخصی اما شهید محدثی با وجود اینکه پایش آسیب دیده بود برگشته بود؛ سردار احمدی گفت با بچه‌ها به موقعیت شهید حیدری عازم شوید؛ دیشب عراق مهران را گرفته است.

این جانباز شیمیایی خاطرنشان می‌کند: سریع سوار ماشین شدیم و با تجهیزات رفتیم ، جاده اهواز، مهران و دهلران دست عراق بود و باید از پلدختر دور می‌زدیم وقتی رسیدیم فراخوانی کردیم تا بچه‌ها از مرخصی برگردند، ما لشکر 21 امام رضا (ع) بودیم و لشکر 5 نصر نیز با ما ادغام شد.

روز پنجم بود، آبریزش زیادی چشمانم داشت، غذا نمی‌توانستم بخورم چون معده‌ام تحمل نداشت؛ آنجا بود که مجدد شیمیایی زدند و چون این آمادگی بدنم از قبل بود به محض شیمیایی زدن افتادم زمین و حالم بد شد بعدها چون بدن من آمادگی برای گرفتن شیمیایی داشت بچه‌ها می‌گفتند اگر یوسفی حالش بد شد بدانید که شیمیایی زدند.

یوسفی می‌افزاید: منتقل شدیم باختران، شهید حسن قالیباف، علی مقدسیان همه در این عملیات شیمیایی شده بودند، در «کربلای یک» که همین عملیات مهران منجر به آن شد نیز شیمیایی زدند و در بین کربلای 4 و 5 نیز رژیم بعث مجدد از شیمیایی استفاده کرد.

حالم بسیار بد بود تهوع شدید داشتم و تنگی نفس و سوزش چشم، دردهای شدید و سرفه‌های خشک، حتی آب نمی‌توانستم بخورم، تا بعد از جنگ سرفه‌ها ادامه داشت اما حالت تهوع و سوزش چشمانم از بین رفت تا اینکه  سال 73 در تهران که دانشگاه می‌رفتم متوجه شدم چشمانم ضعیف است و در نهایت به من عینک دادند.

اما سال 80 یک روز چشم چپ من درد خیلی شدیدی گرفت؛ فکر کردم سرما خوردم دکتر رفتم متوجه نشدند، اما دیدم درد چشمم شدید و طولانی شد یکی از دوستان در بنیاد دکتر جوادی معروف به پدر چشم ایران را معرفی کرد البته گفت خیلی سخت بیمار می‌پذیرد.

وی می‌گوید: به  بیمارستان لبافی نژاد تهران رفتم؛ گفتم آقای دکتر جوادی را می‌خواهم ببینم؛ گفتند ایشان سرشان شلوغ است، امروز بیمار ویزیت نمی‌کنند گفتم آقای دکتر کسی را نمی‌بینند من که می‌توانم ایشان را ببینم، بعد از نیم ساعتی دکتر جوادی و چند نفر دیگر آمدند؛ بیرون رفتم جلو گفتم آقای دکتر من یوسفی‌ام از مشهد، چشمام خیلی درد می‌کند توی جنگ هم بوده‌ام، چشمانم را نگاه کرد گفت این شیمیایی است، سریع ببریدش اتاق عمل و مجرای اشک چشمش را ببندید گفتم آقای دکتر الان شب است که من اصلا آمادگی عمل ندارم گفت خیلی هم دیر شده است. بعدها دکتر جوادی می‌گفت ما باید در زمان جنگ مجرای اشک همه بچه‌هایی که شیمیایی شدند را می‌بستیم.

آن شب عمل شدم، عملی بسیار ساده اما بسیار درد آور؛ خیلی عمل سختی را تحمل کردم و آنجا بود که فهمیدم شیمیایی هستم و مشتری دکتر جوادی و دکتر هاشمی شدم  که در حال حاضر وزیر بهداشت هستند.

این جانباز عنوان می‌کند: ماه رجب بود خیلی چشمانم درد می‌کرد و خانواده خیلی ناراحت بودن، زنگ زدیم برای هماهنگی به دکتر جوادی؛ حاج خانم هم می‎‌خواستند همراه من بیایند می‌گفت اگر لازم باشد خانه را می‌فروشیم و برای درمان به خارج از کشورمی‌رویم.

یک روز که مشتری دکتر جوادی و هاشمی بودم گفتند شما باید از یکی از نزدیکانت سلول‌های بنیادی بگیری؛ سلول‌های بنیادی چشم از آن سلول‌هایی است که از بین برود دیگر تولید نمی‌شود اما برخی سلول‌ها مدام در حال از بین رفتن و تکثیر هستند. اما در چشم باید سلول‌ها کاشته شود و گفتند یکی از نزدیکان بیایند تا از چشم او برداریم و در چشم شما بگذاریم.

کار سخت و حساسی بود چون این موضوع در بین مردم جا نیفتاده است به همین دلیل قبول نکردم، تقریبا 6 ماه این حرف را به من می‌زدند.

آخرین بار حاج خانم با ما آمدند تهران، روز جمعه بود دکتر هاشمی و جوادی گفتند سلول‌های بنیادی چشم شما از بین رفته و باید یکی از نزدیکان شما سلول‌های چشمش را برای پیوند به شما بدهد، البته این را گفتند که برای فرد مقابل هیچ اتفاقی نمی‌افتد اما خوب به هر حال بحث چشم و بینایی مطرح بود به همین دلیل دلم رضا نمی‌شد به کسی بگویم.

روزی که با همسرم به تهران رفتیم دکتر جوادی گفت باید همان کاری که مدت‌ها است می‌گوییم و شما عمل نمی‌کنی را انجام بدهیم؛ همسرم گفت چه کاری؟ دکتر جوادی ماجرا را برای همسرم تشریح کرد من با دکتر کمی پرخاش کردم و گفتم نه دکتر چرا بدون هماهنگی با من گفتید من خودم می‌توانستم این موضوع را مطرح کنم من گفتم راضی به این کار نیستم اما همسرم مصمم تر بر انجام این عمل شد.

یوسفی می‌گوید: در بیمارستان شهید شیرودی تهران بستری شدیم و از چشم همسرم سلول‌های بنیادین برداشتند و به چشم من پیوند زدند، اگر جواب می‌داد این عمل دریچه جدیدی به سوی علم پزشکی بود و اتفاق خوبی در این حوزه می‌افتاد اما چون بدن من آلوده بود تاثیری نداشت.

دکترها می‌گفتند اگر جایی را پیدا کنی که بتوانند مشکل تو را خوب کنند شرایط را فراهم می‌کنیم اما بدن من آلوده بود و پزشک آمریکایی دکتر سینگ و پزشکان معروفی در ژاپن و امارات هم پرونده من را بررسی کردند اما چون سیستم بدنم آلوده بود گفتند نمی‌شود کاری کرد.

وی تصریح می‌کند: تقریبا میانگین هر 15 ماه یک بار عمل پیوند قرنیه انجام می‌‌دهم امام چون بدنم آلوده است و از طرفی اشک چشم من بسته شده تنها یک مقطعی پیوند جواب می‌دهد اما بعد از مدتی قرنیه را پس می‌زند، وقتی پس می‌زند چشمم دردهای شدیدی دارد، عمل پیوند مدتی به چشمانم نور می‌دهد اما بعد به مرور زمان آلودگی‌ها آن را کدر می‌کند و قرنیه را پس می‌زند؛ در بیمارستان خاتم الانبیا که بیمارستان تخصصی چشم است همه مرا بخاطر مراجعات متعددم می‌شناسند.

دید من الان بسیار کم است و چهره افراد را نمی‌بینم، حتی بینایی سنجی گفته است عینکی به شما نمی‌توانیم بدهیم چرا که علم بینایی سنجی دیگر عینکی در این حد ندارد.

آلودگی شیمیایی متاسفانه یکی از آثارش این است که مشکلات را بروز نمی‌دهد و از عملیات خیبر به بعد عراق با شدت و ضعف متفاوت شیمیایی می‌زد، به نظر من هر کس در این عملیات‌ها بوده باید پرونده شیمیایی برایش تشکیل شود و تحت عمل شیمیایی قرار گیرد.

برخی از بسیجیان ما که در زمان جنگ از خود گذشتند امروز که می‌روند بنیاد می‌گویند باید پرونده پزشکی داشته باشی در صورتی که این افراد می‌توانستند برگردند عقب و بستری شوند اما نگران این خاک بودند که دست دشمن نیفتد.

اما امروز سرفه امان این افراد را گرفته و بنیاد می‌گوید اول برو «سی تی اسکن» و دیگر مراحل را بگذران بعد بنیاد هزینه پرداخت می‌کند؛ این مجروح شیمیایی چطور می‌تواند خرج و مخارج سنگین دکتر را بپردازد. از طرفی همه کسانی که در جنگ بودند جزو بیماران اعصاب روان محسوب می‌شوند اما تا به امروز برای رزمندگان کاری نشده است این حداقل توقعی است که رزمندکان جنگ تحمیلی دارند.

گفت‌وگو و عکس از مرجان شریعت و ملیحه نیشابوریان



[ جمعه 94/7/3 ] [ 11:13 عصر ] [ مرجان ] نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه