سالروز شهادت نخستین فرمانده تیپ 21 امام رضا(ع)/ 1
حماسه آفرین «چزابه»؛ از فرماندهی جنگ تا فتح خرمشهر
خبرگزاری تسنیم: محمدمهدی خادمالشریعه در خرداد ماه سال 1337 در شهرستان سرخس متولد شد پدرش به دلیل علاقه فراوانی که به ساحت مقدس امام رضا (ع) داشت، به همراه خانواده به شهر مشهد عزیمت کرد و از آن پس محمد مهدی همسایه بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) شد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، در تاریخ هشت سال دفاع مقدس فرماندهان و رزمندگان زیادی بودهاند که با گذشت سالها از دفاع مقدس هنوز هم خاطرات و دلاورمندیهای آنها زبانزد خاص و عام است اما متاسفانه جوانان امروز کمتر از شهدا یاد میکنند و کمتر پیش میآید که به سراغ خانواده شهدا بروند و با خصوصیات اخلاقی و عرفانی که شهدا داشتند آشنا شوند و درس بگیرند از طرفی گاهی غافل شدهایم حتی در رسانهها به معرفی این شهدا بپردازیم.
شهید خادم الشریعه نیز از جمله شهدایی است که کمتر به معرفی وی در بین جوانان و نوجوانان پرداختهایم و امروز که مصاف با سالروز شهادت وی است بر آن شدیم تا گفت و گویی با خانواده این شهید داشته باشیم؛ شهیدی که پدر و مادرش در قید حیات نیستند و از خانواده او تنها سه خواهر و یک برادر باقی مانده است گفت و گوی خبرنگار تسنیم را با خانواده شهید خادم الشریعه در زیر میخوانید.
نخستین فرمانده جنگ
خواهر کوچک شهید خادم الشریعه میگوید: محمد مهدی خادم الشریعه در خرداد ماه سال 1337 در شهرستان سرخس متولد شد پدرش به دلیل علاقه فراوانی که به ساحت مقدس امام رضا (ع) داشت، به همراه خانواده به شهر مشهد عزیمت کرد و از آن پس محمد مهدی همسایه بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) شد.جوانی محمد مهدی با قیام و مبارزه مردم علیه رژیم ستمشاهی همزمان شد، ساواک بارها برای دستگیری مهدی نقشه کشیده بود اما هر بار محمد مهدی با زیرکی نقشههای آنها را ناکام گذاشت.
وی میافزاید: بعد از پیروزی انقلاب، مسئولیت دفتر فرماندهی سپاه پاسداران خراسان به او واگذار شد پس از آن، دورههای خلبانی را در تهران گذراند و عازم جبهههای جنوب شد و به عنوان نخستین فرمانده در تیپ 21 امام رضا(ع) مشغول به فعالیت شد و نیروهای خراسانی را سازماندهی میکرد.
خواهر شهید تصریح میکند: حماسه آفرینیهای محمد مهدی و یارانش در چزابه چنان بود که پیر جماران در وصفشان فرمودند "کار رزمندگان ما در چزابه در حد اعجاز بود و این اعجاز به حول و قوه الهی از بازوان رزمندگان به ویژه بچههای تیپ 21 امام رضا(ع) به فرماندهی این سردار شهید نمایان شد".
شگفتی روز جمعه در زندگی شهید خادم الشریعه
وی با اشاره به سه جمعه شگفت انگیز در زندگی برادرش میگوید: سرنوشت محمد مهدی در سه جمعه مقدس رقم خورد به طوری که اولین جمعه روز تولد او بود که با بیست و پنجم ذی القعده و روز دحوالارض مصادف شد و شهادتش در روزجمعه، بیست و هفتم رجب و بعثت پیامبر اکرم(ص) اتفاق افتاد و سومین جمعه نیز تشییع پیکر و خاکسپاری او بود که با چهارم شعبان و ایام با برکت ولادت امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل (ع) مصادف شد.
میوه بهشتی و شهادت شهید خادم الشریعه
خواهر شهید به نقل از نورا.. کاظمیان از همرزمان شهید عنوان میکند: صبح روز مبعث محمد مهدی حال و هوای عجیبی داشته است به طوری که با نیروها برای نماز صبح حاضر نمیشود و میگوید میخواهم نمازم را فرادی بخوانم و خودش در محل دیگری به اقامه نماز میپردازد حتی سر سفره صبحانه نیز حاضر نمیشود و میگوید می خواهم صبحانه را از دست پیامبر (ص) بگیرم حتی همرزمانش یک سیب به او تعارف کردند اما نمیخورد و میگوید دلم میوه بهشتی میخواهد.
وی میگوید: محمد مهدی ساعتی بعد به همراه تعدادی از فرماندهان برای بازدید از گردانها عازم میشوند، محمد مهدی پشت فرمان نشسته بوده و نورا... کاظمیان هم کنارش بوده است به خط اصلی نبرد که نزدیک میشدند و صدای شلیک توپ، تانک و خمپاره بسیار زیاد بوده است ناگهان صدای سوت خمپاره ای بلند میشود، محمد مهدی ترمز میگیرد خمپاره به طرف نورا ..کاظمیان به زمین میخورد بعد از چند لحظه که کاظمیان سرش را بلند میکند میبیند محمد مهدی سرش را روی فرمان گذاشته است.
کاظمیان به محمد مهدی میگوید "حاجی سریع حرکت کن تا خمپاره بعدی نیامده" دست روی شانهاش که میگذارد محمد مهدی به طرف دیگر میافتد. نورا.. کاظمیان میگفت تعجب کردم چون خمپاره به سمت من خورده بود به صورت محمد نگاه کمیکند و میبیند چهره اش سالم است اما یک ترکش از زیر کلاه رد شده و به شقیقه اش اصابت کرده است. در ماشینی که محمد مهدی در آن خمپاره خورده بود 4 نفر بودند که تنها محمد و یکی از همرزمانش شهید شدند.
وقتی محمد شهید شده بود با برادرم تماس گرفته بودند و خبر شهادت را به محمد تقی داده بودند، چون محمد بچه کوچک خانواده بود توجه زیادی همه به او داشتند خصوصا مادرم، همیشه میگفتم اگر محمد شهید شود من با مرگ دو نفر روبه رو میشوم و مادرم نیز از بین میرود چون مادرم خیلی به محمد مهدی وابسته بود.
روایت روز تشییع
خواهر شهید میگوید: برادرم محمد تقی که گفتن خبر شهادت محمد برایش سخت بود رفته بود منزل آیت الله مروارید و میرزا جواد اقا تهرانی و صبح اول وقت بود که به منزل ما آمدند هنوز پدر و مادرم و من خبر نداشتیم اما با دو خواهر دیگرم صحبت کرده بود وقتی خواهرهایم آمدند منزل تعجب کردیم؛ آیت الله مروارید و آقا تهرانی از صبر و توکل با پدر صحبت کرده بودند تا اینکه پدرم خودش متوجه شده بود. وقتی متوجه شدیم محمد مهدی شهید شده است بی هوش شدم. یکی دو روز طول کشید که پیکر محمد مهدی را به معراج شهدا آورند و ما رفتیم با خانواده جنازه را دیدیم.
سرش را بسته بودند و هنوز خون از سرش میآمد حتی موقع دفن نیز خون تازه از سر محمد میآمد بیرون و محمد را با لباسش در روز سوم شعبان در حرم مطهر رضوی از مسجد بناها تشییع کردند و شب جمعه محمد را به خاک سپردند.
محمد تقی برادر شهید خادم الشریعه نیز میگوید: از اول کودکی در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد و بزرگ شد و محمد از آغاز کودکی محبوب خانواده بود چون فرزند کوچک بود و البته محمد نیز خیلی خوش اخلاق، خنده رو و مهربان بود و جذبه ای داشت که همه را دور خودش جمع میکرد سال آخر دبیرستان محمد ، اول انقلاب بود و توی کارهای چپریکی بود و اسلحه داشت من ان زمان یک ولوو سبز رنگ داشتم که خاطرات زیادی از ان داریم یک میکروفن مخفی در داشبرد بود و یکیری اعلامیه در داخل ماشین و محمد را ساواک میگیردند اما با سلام و صلوات خوشبختانه متوجه اعلامیهها و میکروفن نشده بودند.
وی میافزاید: قبل از انقلاب همه خانواده میرفتیم تظاهرات ان زمان بین میدان شهدا و چهارراه نادری مینشستیم و همه بچههای فامیل میرفتیم و محمد که اهل عکس گرفتن بود دوربین برمیداشت و میرفتیم تظاهرات ، بعد از پیروزی انقلاب رفتیم کربلا چند ماهی در کربلا بودیم و بعد از اینکه انقلاب شد مسئولیت فرماندهی سپاه به محمد واگذار شد هر چند ابتدا پدرم موافقت نمیکرد یک مدتی دوره آموزشی در تهران و مشهد دوره قواصی، هلی کوپتر و چتر بازی و ... را گذراند.
سردار صفایی از فرماندهان سپاه که خیلی هم به محمد علاقه داشت نمیگذاشت محمد تنها به جبهه برود؛ روزی که محمد شهید شد گفت من میدانستم محمد شهید میشود برای همین دوست نداشتم به جبهه برود و عکسی که آن زمان روی آن آیهای نوشته بود را آورد گفت من میدانستم محمد یک روز شهید میشود.
محمد گفت من میخواهم بروم جبهه؛ یاد دارم از پدر اجازه گرفت و رفت و دفعه دوم که رفت 6 ماه نیامد و بعد از 6 ماه که آمد انگار خودش میدانست قرار است شهید شود، همه استانها در جنگ تیپ داشتتند و به محمد گفته بودند تیپ خراسان را تشکیل دهد و به یاد دارم یک روز صبح تا شب با چند نفر در منزل برای تشکیل تیپ خراسان برنامه ریزی میکردند.
برادر شهید خادم الشریعه میگوید: آخرین باری که محمد مهدی به مشهد آمده بود، با همیشه خیلی فرق داشت گویی شهادت به او الهام شده بود. از رفتارش پیدا بود که از آینده باخبر است روی همه وسایل اتاقش یادداشت گذاشته بود و آن چه متعلق به سپاه بود با برچسب مخصوص مشخص کرد حتی لباسهایی را که از سپاه گرفته بود در کیسهای قرار داده و سفارش کرده بود همه آنها را به سپاه برگردانیم.
وی میافزاید: محمد انگار میدانست که قرار است شهید شود حتی به مادرم تلفنی گفته بود انشاءالله بعد از فتح خرمشهر بر میگردم که همینطور هم شد حتی در روز مراسم محمد، مرحوم انصاریان شعری خواند تحت این عنوان که" تو خود گفتی که بعد از فتح خرمشهر میآیی ولی باز آمدی؛ اما چرا خاموش؟".
سفر آخری که رفت در تنگه چذابه پسر عموی ما نیز با او بود و همیشه میگفت محمد چطور به این مرحله رسیده است که مدام روی خاکریزها بود و من وحشت میکردم در تنگه چزابه؛ نیرو هم کم داشتیم و خمپاره وقتی میزدیم پشت سر هم از گوشهایمان خون میآمد محمد میگفت خمپاره که میخورد رویش نوشته مال چه کسی است و همیشه میگفت خمپاره شصت خیلی نامرد است و خیلی آرام و بی سر و صدا میآید.
محمد میگفت شهید مردانی تنگه را مانند شیری که از بچههایش محافظت میکند از این تنگه محافظت کرد و بعد از آن عملیات فتح المبین شد و بعد از آن رفته بودند والفتح خرمشهر و برای بازدید رفته بودیم که بعدظهر همان روز خمپاره خورده بود و به شهادت رسید.
خبر شهادت محمد را روز فتح خرمشهر به من دادند
محمد تقی خادمه الشریعه اظهار میکند: روز فتح خرمشهر ساعت 2 بعداظهر بود که به من خبر دادند رادیو داشت فتح خرمشهر را اعلام میکرد یک قطره آب سرد از سرم امد و از ناخن پایم رد شد هیچ وقت فراموش نمیکنم آن روز را و فتح خرمشر تسکینی بود. وقتی خبر را به پدر دادم خیلی گریه میکرد و گفتم چرا گریه میکنی مگر شما خودتان نخواستید که محمد از موالید ائمه اطهار و امام حسین(ع) شود خوب شهادت یعنی اینکه او از موالید ائمه اطهار(ع) شده است بالاتر از شهادت که دیگر چیزی نیست.
شهید چراغچی بعد از فتح خرمشهر به مشهد آمد و در تمام مجالس محمد حضور داشت و از شهادت تا تشییع محمد 6 روز طول کشید و جنازه اش هم مانند خواب مادرم بود انگار که خوابیده است.
برادر شهید میافزاید: آقای صفایی یک بار بعد از شهادت محمد گفت محمد آمد پیش من، یک کتاب مفتاح الکرامه بود که به پیشنهاد آقای صفایی میخواستیم برای یادبود محمد تجدید چاپ کنیم اما زمان زیاد برد و کارهای چاپ طول کشید و ما کلا فراموش کردیم و آقای صفایی گفت محمد دیدن من آمد و گفت کتابی که قرار بود چاپ کنید را چرا چاپ نکردید؟
یک دفعه نیز خواهرم محمد را دیده بود نه در خیال و خواب بله در واقعیت، مادرم قلبش ناراحت بود و خواهرم کنار مادر نشسته بود و محمد با لباس جبهه میآید و میگوید چرا مادر را دکتر نمیبری و میگوید مادر را ببر پیش دکتر دادگر، حتی پدرم به آقای صفایی گفته بود محمد خانه خودمان هم آمد.
روح در بدن محمد، زیر قبه حرم امام حسین (ع) دمیده شد
برادر شهید میگوید: زمان بچگی با خانواده رفتیم کربلا من 4سال داشتم و محمد در رحم مادرم بود یک سفر طولانی چند ماهه، در کربلا زیر قبه امام حسین(ع)، محمد روح در بدنش دمیده شده بود و تکان خورده بود برای نخستین بار و پدرم دعا کرده بود که محمد را از موالیان ائمه قرار دهد.
وی میگوید: محمد خیلی منظم بود لباس ها و عطرش را هیچ گاه فراموش نمیکرد همانطور که پیغمبر همیشه مرتب بودند همه میگفتند محمد اخلاق سیدی دارد لباسهایش همیشه اتو کشیده بود حتی در زمان جنگ لباسهایش را زیر سرش میگذاشت تا خط اتو بگیرد.
هیچ گاه آخرین نگاه محمد را فراموش نمیکنم
خواهر شهید میگوید: محمد را زیاد خواب میبینیم و همیشه در خواب با ما مثل گذشته شوخی میکند، هنوز سر قبر محمد که میروم ناخودآگاه گریه میکنم به یاد آن آخرین دفعه ای که رفت، دوربینش جا گذاشته بود آمد دوربین را ببرد که دوباره با من روبوسی کرد هیچ وقت آخرین نگاه محمد را که از پشت شیشه ماشین مرا نگاه میکرد فراموش نمیکنم.
وی ویژگیهای اخلاقی برادر شهیدش را بیان و اظهار میکند: رازداری، مهربانی و منظم بودن از مهمترین ویژگیهای محمد مهدی بود به طوری که همیشه لباسهای پاک و تمیزی به تن میکرد و همیشه اتو کشیده بود و میگفت دوست دارم طوری شهید شوم که چهره ام سالم بماند.
برای شهادت محمد دعا کردم
خواهر دیگر شهید خادم الشریعه میگوید: در حرم حضرت رضا نشسته بودم و گفتم برای محمد دعا کنم تا به سلامتی برگردد میخواستم دعا کنم شهادت نصیبش نشود اما ناخوداگاه گفتم خدایا شهادت را نصیبش کن.
یک انگشتر فیروزه نذر جبهه کرده بودم و پول انگشتر را دادم به مکتب نرجس که به جبهه کمک میکردند اما همیشه ناراحت بودم که چرا انگشتر را ندادم چون من انگشتر نذر کرده بودم به همین دلیل انگشتر را انداختم در صندوقهایی که برای جبهه کمک جمع میکردند و شب محمد را خواب دیدم و آنجا بود که فهمیدم محمد راضی شده است.
وی اظهار میکند: وقتی محمدمهدی شهید شد اولین نفری که بالای سر محمد رفت من بودم وقتی روی صورتش را برداشتم لبانش به حالت سلام تکان خورد هیچگاه این صحنه را فراموش نمیکنم.
هنوز ازدواج نکرده بود
خواهر کوچک محمد میگوید: محمد مهدی ازدواج نکرده بود، محمد بسیار مهربان بود منزل پیرزنی را بنایی کرده بود و ما اصلا نفهمیده بودیم یا اینکه به افراد بی بضاعت کمک میکرده و ما روز تشییع جنازه اش متوجه شدیم، محمد نسبت به همه مهربان بود و بسیار خوش خنده، هنوز صدای خندههای محمد در گوش همه ما است.
دربند دنیا نبود
خواهر کوچک محمد میافزاید: محمد هیچ کمبودی از نظر مادی و معنوی در زندگی اش نداشت اما به همه مادیات پشت پا زد و رفت جنگ با اینکه وضعیت زندگی ما بسیار خوب بود و هر چه که نیاز داشت برایش فراهم بود اما محمد اخلاقش با همه ما فرق میکرد و اصلا در بند مادیات دنیا نبود.
به گزارش تسنیم، محمد مهدی خادم الشریعه سی و یکم اردیبهشت سال 1361 در عملیات بیت المقدس به یاران کربلایی اش پیوست و پیکر مطهرش در ایوان طلای حرم امام رضا(ع) به خاک سپرده شد.
گزارش از مرجان شریعت